غلام حسین شهزاده (غزنوی)

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دلم تنـــگ است در این دنیا چرایش را نمیدانم من این شعر غم افراز را شبی صد بار میخوانم چه میخواهم ازاین دنیا ازید دنیا افســـــــــونگر قســــــــم به پاکی اشکانت جوابم را نمیدانم گر محبت ثمرش سوختن وساخـــتن است یا به دنبـــــــال محبت سرخود باختن است من به میـــــــدان رفاقت گذرم از سرخویش تابدانی که این حاصل دوست داشتن است

از سخنان اهل‏بیت عصمت و طهارت استفاده مى‏شود که مصحف فاطمه بعد از رحلت رسول خدا که فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام به شدت محزون بود، (در طول هفتاد و پنج روز مدت زندگى آن حضرت بعد از پدرش)، نازل شده است.


حضرت امام صادق علیه‏السلام در این باره مى‏فرمایند:
ان فاطمه علیهاالسلام مکثت بعد رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله خمسه و سبعین یوما و کان دخلها حزن شدید على ابیها و کان یاتیها جبرئیل فیحسن عزاها على ابیها و یطیب نفسها و یخبرها عن ابیها و مکانه و یخبرها بما یکون بعدها فى ذریتها و کان على علیه‏السلام یکتب ذلک فهذا مصحف فاطمه.(۱)
به یقین فاطمه علیهاالسلام بعد از پدرش تنها هفتاد و پنج روز در این جهان زندگى کرد و در طول آن مدت غمها و غصه‏هاى زیادى را تحمل نمود.
جبرئیل در آن ایام به طور مرتب به حضور فاطمه علیهاالسلام نازل مى‏شد و او را در عزاى پدر تسلیت مى‏گفت و از مقام و جایگاهش در آن سوى جهان با خبر مى‏ساخت و همچنین از اوضاع آینده‏ى دنیا و سرنوشت بچه‏هایش آگاه مى‏نمود و على علیه‏السلام آنها را مى‏نوشت و همه‏ى اینها مصحف فاطمه علیهاالسلام را تشکیل مى‏داد.
و در یک حدیث دیگرى امام صادق علیه‏السلام مى‏فرمایند:
مصحف فاطمه ما فیه شى‏ء من کتاب اللَّه و انما هو شى‏ء القى علیها بعد موت ابیها. (۲)
در مصحف فاطمه چیزى از آیات قرآن نیست، بلکه آن مصحفى است که بعد از فوت پدرش به او داده شده است.
و بالاخره در حدیث سومى از امام جعفر صادق مى‏خوانیم:
ان اللَّه تعالى لما قبض نبیه صلى اللَّه علیه و آله دخل على فاطمه علیهاالسلام من وفاته من الحزن ما لایعلمه الا اللَّه عز و جل فارسل الیه ملکا یسلى غمها و بحدثها فشکت ذلک الى امیرالمؤمنین علیه‏السلام فقال علیه‏السلام: اذا احسست بذلک و سمعت الصوت قولى لى فاعلمته بذلک فجعل امیرالمؤمنین یکتب کلما سمع حتى اثبت من ذلک مصحفا... (۳) خداوند چون رسول خدا را قبض روح کرد، فاطمه‏ى زهرا از این جهت به شدت محزون گشت که جز خدا کسى از درد دل او خبر نداشت.
لذا ملکى را به سوى او فرستاد، تا وى را تسلیت گفته و با او گفتگو کند.
فاطمه علیهاالسلام این موضوع را به اطلاع على علیه‏السلام رسانید، آن حضرت فرمود: هرگاه چنین احساس کردى مرا با خبر کن. بدین صورت فاطمه على علیه‏السلام را از آمدن ملک با خبر مى‏ساخت، و على علیه‏السلام گفتگوها را مى‏نوشت. از این طریق مصحف فاطمه به وجود آمد. از این احادیث استفاده مى‏کنیم که مصحف فاطمه در طول هفتاد و پنج روز زندگى مصیبتبار فاطمه بعد از رحلت پدر بزرگوارش به تدریج نازل شده و امیرالمؤمنین آن را نوشته و به نام مصحف فاطمه علیهاالسلام نامگذارى گردیده است.
در مجموع، از مطالب استفاده مى‏کنیم که مصحف فاطمه از جانب خدا توسط پیک وحى (جناب جبرئیل) به فاطمه علیهاالسلام القاء شده و اوضاع آینده جهان و اخبار غیبى در مورد سرنوشت فرزندان فاطمه علیهاالسلام و جنایات خلفا و پادشاهان ستمگر و سایر مسائل غیر فقهى در آن به ثبت رسیده و آن کتاب جزو ودایع امامت، هم‏اکنون در محضر امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- مى‏باشد.
جامعه و جفر چیست؟

پیشوایان معصوم ما داراى علومى بودند، که از قدرت سایر افراد خارج است و از جمله منابعى که در دست آنان بود و از آنها در این زمینه استفاده مى‏کردند عبارت بود از:
۱- جامعه ۲- جفر ۳- مصحف فاطمه.

جامعه چیست؟
آنچه از روایات اهل‏بیت علیهم‏السلام استفاده مى‏شود؛ جامعه کتابى است بسیار مفصل که جبرئیل امین آن را بر قلب مبارک رسول خدا نازل نموده و سپس آن حضرت همه‏ى آنها را بر امیرالمؤمنین املا فرموده و على علیه‏السلام نیز آن را نوشته، که تمام وقایع جهان از اول تا آخر و احکام مورد نیاز جامعه در برمى‏گیرد. این کتاب به قدرى بزرگ و جامع است که طول آن هفتاد ذراع و به عرض چرمهاى معمولى مى‏باشد. در این زمینه توجه شما را به یک روایت از امام صادق علیه‏السلام جلب مى‏کنم:
قال الصادق علیه‏السلام: ان عندنا الجامعه، و قال ابوبصیر: جعلت فداک و ما الجامعه؟ قال: صحیفه طولها سبعون ذراعإ؛ ّّ بذراع رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و املائه و حظ على بیمینه، فیها کل حلال و حرام و کل شى یحتاج الناس الیه حتى الارش فى الخدش و ضرب بیده الى فقال: تاذن لى یا ابا محمد؟! قال: قلت جعلت فداک انما انا لک فاصنع ما شئت، قال: فغمزنى بیده و قال: حتى ارش هذا...
ابوبصیر از شاگردان امام صادق از آن حضرت سؤال کرد: فدایت شوم «جامعه»
چیست؟حضرت فرمودند: کتابى است که طول آن هفتاد ذراع به مقدار ذراع مبارک پیامبر، آن را پیامبر خدا املا فرموده و على نیز با دستش نوشته و شامل تمام حلال و حرام و احکام خدا و هر آنچه مردم به آن نیاز دارند مى‏باشد، حتى دیه‏ى کوچکترین خراش نیز در آن آمده است. ابوبصیر مى‏گوید: در این هنگام امام علیه‏السلام با دستش مرا زد و فرمود: مرا اجازه مى‏دهى؟ گفتم: من در اختیار شما هستم، آنگاه با دست خود مرا مختصر فشارى داد و اظهار داشت. در «جامعه» حتى دیه این کار نیز آمده است. (۴)

جفر چیست؟
در روایات آمده است که «جفر» ظرفى است از پوست به وسعت پوست گاو که پر از علم خاص است و آن در پیش ائمه‏ى اطهار علیهم‏السلام مى‏باشد و شامل دو بخش است:جفر سفید و جفر سرخ.
جفر سفید شامل آن بخش ودایع خاص امامت است که از تورات، انجیل، زبور، صحف ابراهیم و سایر علوم انبیا و اولیا تشکیل گردیده است.
و اما جفر سرخ شامل سلاحهاى مخصوص پیامبر مى‏باشد که با آنها در راه خدا جهاد نموده و از اسلام و مسلمین دفاع فرموده است. از قبیل: شمشیر، زره و غیر آنها... (۵)
پی نوشت ها:

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 278 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت: 23:23


 عده ای تلاش می کنند در جامعه مسلمين القا کنند پيامبر عمر طبيعی خودشان را کرد .

 کسی به ايشان قصد سوء نکرد و اين نظر خود را با تعبير وفات و يا رحلت پيامبر

ابراز می دارند ؛ و متأسفانه در محافل شيعيان هر چند نادانسته و ناخواسته ؛

چنين تعبير می شود .

اما اولا بايد بدانيم پيامبر را چندين بار ترور کردند . در اوايل بعثت مشرکان قصد

 حذف کردن فيزيکی ايشان را داشتند و در ادامه و مخصوصا بعد از هجرت به

مدينه و استقرار حکومت اسلامی منافقين که طمع رياست داشتند چندين بار سوء

قصد به حضرت رسول کردند که ناکام ماند اما در آخر ايشان را مسموم و به

شهادت رساندند و به قصد شوم خود رسيدند . ثانيا در عمل اين مطلب را ابراز کنيم

 که پيامبر ما در بستر به مرگ طبيعی جان نداد بلکه شهيد شدند .

 اما دليل ادعای ما علاوه بر تاريخ صحيح صدر اسلام روايتی است که از

امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که فرمود :

 هيچ پيامبر و وصی پيامبری نيست الّا اينکه به شهادت می رسد .

 يعنی در راه خدا کشته خواهد شد . شيخ عباس قمی در کتاب منتهی الامال روايتی

 در همين مضمون از امام صادق (عليه السلام) نقل می کنند و تصريح می کنند که

روايت صحيحه است .

در ادامه رواياتی می آيد که نشان دهنده شهادت حضرت ختمی مرتبت است :

عيون : ابا صلت هروى از حضرت رضا عليه السّلام نقل كرد كه فرمود هيچ يك از

ما نيست مگر اينكه كشته مى ‏شود .

اعتقادات صدوق می نويسد اعتقاد ما اينست كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در

جنگ خيبر مسموم‏ شد پيوسته اين ناراحتى در آن جناب بازگشت می كرد تا بالاخره

 رگ گردنش بر اثر سمّ قطع شد . و از آن ناراحتى فوت شد . (2)

كفاية الاثر: هشام بن محمّد از پدر خود نقل كرد كه حضرت امام حسن عليه السّلام

پس از شهادت پدر خود امير المؤمنين عليه السّلام در ضمن سخنرانى خود فرمود :

پيامبر اكرم به من خبر داده كه امامت در اختيار دوازده امام از اهل بيت اوست كه

برگزيده‏ اند . هيچ كدام از ما نيست مگر اينكه يا مسموم مى‏ شود و يا مقتول (3)

 عده ای بر اين نظرند (البته رواياتي هم مؤيد نظرشان وجود دارد) زنی يهودی


 ايشان را مسموم کرد ؛ اما تاريخ اين مسموميت تا لحظه شهادت

زياد است و با عقل جور در نمی آيد.

 اما نظر ديگری هست که از درون امت اسلامی منافقين پيامبر را مسموم کردند .

 روايت ذيل اشاره به اين نظر دارد :

 جبرئيل ابتداس سوره‏ عنكبوت را بر حضرت رسول فرود آورد

 و گفت اى محمّد بخوان

 «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ

 وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ أَمْ حَسِبَ

 الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ‏ (4)

رسول خدا به جبرئيل فرمود : اين چه آزمايشى است جبرئيل عرض كرد اى محمّد همانا

 خداى تعالى تو را سلام می رساند و می فرمايد :

كه من پيامبرى پيش از تو نفرستادم مگر اينكه در پايان زندگيش جانشينى كه بجايش

 بنشيند برگزيد و روش و احكامش را زنده كرد پس راستگويان آنانند كه فرمان

رسول خدا را اجرا می كنند و آنان كه نافرمانى او را می كنند دروغگويانند .

همانا اى محمّد نزديك شده رفتن تو بسوى پروردگارت خدا فرمان می دهد به تو كه

 پس از خود على بن ابى طالب را براى امتت انتخاب كنى او جانشين تو است كه قيام

 به ارشاد و هدايت امت و رعيتت می كند . اگر امت پيروى او را كردند سالم

خواهند ماند …حذيفه گفت رسول خدا ، على عليه السّلام را خواست و با او خلوت كرد

همان روز و شب را علم و حكمتى كه خدا با وى سپرده بود او هم به على(عليه السلام)

 سپرد و او را آگاه كرد آنچه را كه جبرئيل گفته بود

اين داستان روزى بود كه پيامبر در خانه عايشه دختر ابو بكر بود ،  عايشه

عرض كرد هم اكنون مرا آگاه فرما . در انجام وظيفه ، من بر ديگران مقدم باشم و

آنچه را كه صلاح من است بگيرم پيامبر فرمود به تو خبر می دهم اما به كسى نگوئى

 مگر آنگاه كه من فرمان خدا را در ميان مردم اجرا كنم زيرا كه اگر تو اين راز

 را نگه دارى ، خداوند ترا در دنيا و آخرت نگاه می دارد و براى تو برترى هست

در پيشى گرفتن و شتاب كردن بسوى ايمان بخدا و رسولش . و اگر ضايع و تباه كنى

 و مراعات نكنى آنچه را كه به تو گفته شد به پروردگارت كافر شده‏ اى و پاداش

 تو ضايع مى شود و ذمه‏ خدا و رسولش دورى و نيز تو از زيانكاران باشى و اين كار

 زيان به خدا و رسولش وارد نمی كند پس خوب است تو پيمان ببندى كه سرّ

 اين دستور را نگه دارى و ...

سپس پيامبر به همسرش عايشه فرمود : خداى تعالى به من خبر داده كه عمرم به پايان

رسيده و فرمان داده كه على را بجاى خود نصب كنم

 و او را پيشواى مردم قرار دهم...

عايشه تعهد سپرد كه راز را افشا نكند خداوند پيامبرش را بر آنچه در نهاد عايشه بود

طولى نكشيد كه حفصه را خبر داد هر يك از اين دو خانم پدران خود را آگاه كردند

آن دو گرد هم آمدند بسوى گروهى از منافقان و آزادشدگان دست رسول خدا فرستادند

همه را از اين راز آگاه كردند گروهى به گروه ديگرى روبرو شدند و گفتند همانا

محمّد خيال دارد خلافت را در ميان خاندان خود قرار دهد مانند روش پادشاهى كسرى

 قيصر تا پايان روزگار نه به خدا در اين زندگى دگر براى شما بهره‏ اى نيست اگر

 اين كار به مرحله‏ اجرا برسد و خلافت به على بن ابى طالب واگذار شود همانا محمّد

به ظاهر شما با شما معامله كرد . ولى على با شما آن طور كه خودش بخواهد با شما

 معامله می كند !

خوب فكر كنيد در اين داستان راى خويش را در اين باره پيش نظر آوريد.

سخن در ميانشان رد و بدل شد بسوى دومی رفتند افكار خويش را به گردش آوردند

همه با يكديگر متفق شدند ، و سخن بدين جا رسيد كه در گردنه‏ هرشى شتر پيامبر

 را رم بدهند تا از شتر بيفتد و جان بسپارد . همين كار را در جنگ تبوك انجام دادند

ولى خداوند شرّ آنان را از پيامبرش برگرداند . ايشان در كار رسول خدا اجتماع

كردند از كشتن و مسموم‏ نمودن، و فريب دادن (5)

اين چند نمونه گويای قصد شوم منافقين در به شهادت رساندن پيامبر اسلام است تا

خود بر مسلمانان حکمرانی کنند ؛ و کردند آنچه می خواستند . و شد آنچه نبايد می شد .

 وَ سَيَعْلَمُ‏ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون‏

 و آنها كه ستم كردند به زودى مى‏ دانند كه بازگشتشان به كجاست ! (6)

نوشته شد :توسط غلام حسین (شهزاده )

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 295 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15

روشنفکر ، نویسنده و محقق شهیر کشور است. وی اولین تاریخ نویس کشور است که وقایع تاریخی را بصورت واقعی نگاشته است. آ ثارش مطمئن ترین موخذ برای پژوهش گران بشمار میرود. وی یک روشنفکر تحول طلب بود که همراه با دیگر روشنفکران در آغاز قرن بیست دست به مبارزه زد ند. اثر

مشهور وی بنام « سرا ج التواریخ » ریفرینس قابل اعتماد وشایسته در زمینة تاریخ قرن 19 افغانستان

است. کتاب به تشویق مقامات قضائی امیر حبیب الله نگاشته شده است که وی درین شعبه کاتب بود. وی بیو گرافی امیر حبیب الله را نوشته است. بخاطر فعالیتهای سیاسی و نقشش در جنبش قانون اساسی

به زندان شیر پور افتاد ولی نسبت روابط نزدیک وی با شاه ، رها گردید. بر علاوة اینکه سراج

التواریخ را در پنج جلد نوشته است ، اثار ذیل را نیز نگاشته است :

1 ـ تحفت الحبیب در دو جلد در بارة  تاریخ افغا نستان بین سالهای 1880 ـ 1747

2ـ فیضی از فیوضات

3ـ تذ کره تالانقلاب

4ـ تاریخ پیامبران و حکمراوایان قد یم از آ دم تا عیسی

 چون مردم افغانستان مرکزی ، هزاره ها به شاه امان الله وفا دار بودند و به حبیب الله کلکانی تابعیت

 نکرده بودند ، ازینرو از تعدادی از صاحب رسوخان هزاره ، از جمله فیض محمد کاتب  در کابل

خواسته شد تا به آ ن منظقه رفته در بیعت مردم کوشش نمایند. این اشخاص  این کار را یا نه خواستند یا

نتوانستد. این باعث خشم حبیب الله کلکانی شد و هدایت داد تا این افراد را جزا بدهند. در اثر لت و کوب وحشیانه ، فیض محمد کاتب بروز چهارشنبه چهارم رمضان هجری قمری مطابق فبروی 1929 در کابل وفات نمود. انتخاب پيشهء نويسندگى در عصر ديكتاتورى بازى با آتش است. از نويسندگان معروف دنيا كه جان شانرا براى گفتن حقيقت قربان كردند عدهء زيادى را ميتوان نمونه آورد، چون حوزه مرتى شاعر بزرگ كيوبا، گارسيا لوركاى هسپانوى قربانى جنرال فرانكو، ناظم حكمت نويسندهء بزرگ ترك، فيض احمد فيض شاعر مردمى هند و پاكستان و باز سيلى از قربانيان كشور خود ما كه ذكر نام همهء شان نميتواند در اين مختصر بگنجد مگر اينكه فقط از سه مرد نام برد و از ديگر نيك سيرتان، نيك انديشان و راد مردانى كه از خود و خانودهء شان براى گفتن حقيقت گذشتند پوزش طلبيد، اما از فرزندان نيك آيين امروز ميهن ما خواست تا با شكيبايى در معرفى هر يك از اين بزرگان همت گمارند و در مقابل شان اداى دين كنند. يكى ازاين سه مرد از قندهار، دومى از كابل و سومى از مردم غزنى است.هر سه مرد در جنبش مشروطه و استقلال افغانستان سهيم بوده اند. نخست بزرگ مردى از قندهار است به اسم محمد سرور واصف قندهارى كه به سبب اصرارش كه بايد امير حبيب اله در گشودن مكاتب رسمى اقدام كند و هم ايجاد مشروطه، سرانجام جانش را از دست داد اما توانست كه مكتبى را بنام حبيبه در كابل تأسيس كند كه نهاد مهمى براى مبارزين استقلال خواهى و مشروطه خواهى شد و در نهايت موجب گرديد تا اين كانون به صورت منسجم مبارزات مردم افعان را براى بدست آوردن اين دو مأمول به پيروزى رساند. دوم فرهيختهء ميهن پرستى به نام فيض محمد كاتب از غزنه كه چون گل كوهى دل صخره را شگافت تا نامش را به عنوان مورخ قهار، مدرس متبحر، مبارز نستوه درج صفحات تأريخ كند و روزى در جدال با ارتجاع با چماق خشم از پادرآيد تا كه به اسطوره بپيوندد . سوم غلام محمد غبار مردى از ديار دانش، انديشه و فداكاريست كه در كابل متولد شده و از همان نخستين روز هاى زندگى سينه اش را سپر خشم ستمبارگان، قلمش را سربازى گام نهاده در راه حق و عدالت و دفترش را ميدانى براى جنگ اهورا بر ضد اهريمن ساخته كه آفتاب از عقب شانه هاى آهورا ميتابد و بر سپاه سياهى هجوم مى آورد. دو مرد اخيرالذكر، دو مورخ بر جسته و دو مبارز نستوه اند كه حجم حضور شان بر مردم مشكور افغانستان به سبب شگرد هاى فراموش نا شدنى شان هميشه خواهد بود.
فيض محمد كاتب از معاصران غلام محمد غبار است. اين دو مرد در بحرانى ترين ايام زندگى ميكرده اند، ايامى كه اميران افغانستان براى تحكم قدرت شان از هيچ نوع ستم بر مردم بينواى افعانستان دريغ نميكردند، ايامى كه دولت انگليس و اجيران داخلى اش در ريختن خون قهرمانان آزادى خواه نمونهء برجستهء از قساوت بى بديل شده بودند، ايامى كه در عين حال نمايانگر كنش و واكنش براى اعاده حقوق انسانى و استقلال سياسى براى مردم با شهامت افعانستان بود.
غلام محمد غبار در سال ١٢٧٦ خورشيدى مطابق ١٨٨٩ ميلادى تولد يافته است، در حاليكه زمان وفات فيض محمد كاتب در سال ١٣٠٨ خورشيدى بوده و اين ميرساند كه زمانى كه كاتب وفات يافته غبار ٣٢ سال عمر داشته است. غبار سه سال پيش از مرگ امير عبدالرحمن خان تولد شده و وقتى افغانستان به تحصيل استقلال سياسى خود از دست انگليس موفق شده غبار٢٠ ساله بوده است. پس هردو مرد يعنى غبار و كاتب تحولات و دگرگونى هاى را كه در طول اين زمان رخ داده چون وسيلهء حساس سنجى بر رگ و پوست خود احساس كرده اند.
تفاوتى كه غبار با كاتب دارد در اين است كه مآخذ او بيشتر از آثار نويسندگان روس و انگليس است و براى همين منظور وقتى به سنوات رجوع ميشود، اين سنوات به تأريخ عيسوى آمده اند در حاليكه كاتب چون از جانب دولت موظف به كار نوشتن تأريخ بوده، تمام اسناد و شواهد دولتى را در اختيار داشته و سنوات در كتابش به قمرى استند، اما اگرچه موخذ اين دو مورخ متفاوت است، اين تفاوت مانع آن نشده تا نوشتهء اين يكى و يا آن يكى از گزند سانسور مصون بماند. از سوى ديگر غبار با استفاده زيادى كه از سراج التواريخ برده مصمم بوده تا وقايعى را كه كاتب به لحاظ مصلحت نتوانسته به صورت شفاف بيان كند، بى پرده و حتا با تفصيل بياورد، به اميد آنكه چون ديگر از زمان اختناق عبدالرحمن خان ساليان زيادى گذشته و كسى چون امير حبيب اله هم نيست كه از پدر دفاع كند، خواسته بيباك حقايق را بياورد و به عبدالرحمن خان با خشونت بتازد، غافل از آنكه شرايط عشيروى و قبيلوى افغانستان مجال نخواهد داد تا كسى به راست گفتن بپردازد، زيرا كه هر چندى شاهى چون عبدالرحمن بر اريكهء قدرت نيست خوانين و اشخاص با نفوذى كه با وى كار كرده اند و از گردانندگان چرخ ظلم و خونريزى بوده اند يا تا هنوز زنده استند و يااگر نيستند فرزندان شان كه هنوز هم نفوذ دارند، هرگز نخواهند گذاشت تاكسى جرأت انتقاد از آنها را داشته باشد. براى همين است كه تأريخ نوشتن در افغانستان از كار هاى بس خطرناكى است كه نميتواند پيشهء هر آدم كمدلى شود، زيرا كه صرف نظر از اينكه كاتب و غبار چه شيوهء را براى ابراز افكار شان و براى نوشتن تأريخ بكار بردند، هر دو بار ها سخت مجازات شدند كه سرانجام غبار راهى زندان ها شد، متوارى گرديد و يا به زور به ترك از محيطى كه با آن مأنوس بود گرديد، اما كاتب هم جزاهاى مضاعفى براى گفتن حقيقت ديد. اين مجازات نه تنها جسم او را خرد كرد بلكه وى هزاران بار هدف طنز و استهزأ كسانى قرار گرفت كه خود در بى ادبى و بيشعورى سرآمد روزگار بودند و در آخر، زمانى كه گمان ميرفت وطن از وجود دشمنان انگليسى و اجيران داخلى اش پاك شده دزدى به تحريك انگليس زمام امور را گرفت كه به زندگى كاتب با وحشت خاتمه داد . اگر از زجر دادن هاى روحى آن زمان كه به كاتب داده ميشده نام ببريم ميتوان انتقاد هاى بيجاى اهل دربار را از كار هاى وى نام برد. در ظاهر اين انتقادات به خاطر تصحيح كار كاتب است اما در باطن چون مردمان صاحب صلاحيت دستگاه دولتى آنروزيعنى درباريان توقع نداشتند تا كاتب به طور مفصل از اوضاع ستمديدگان بنويسد، او را متهم به رعونت، ياوه گويى و اطناب كلام كرده اند. كاتب هر چند ميداند دفاع از نوشته هايش منجر به از دست دادن زندگى اش ميشود با شجاعت از كارش دفاع ميكند و حتا ميگويد كه شرح حال مظلومين اطناب كلام نيست، چيزى كه باعث خشم درباريان ميگردد، زيرا دفاع از مظلومين در واقع حمله بر ظالمان است و اهل دربار خوب ميدانست كه چه كسانى از قماش ظالمان اند. پس كار هاى كاتب در زمانى كه مشغول نگارش سراج التواريخ بوده به دقت بررسى ميشده و هر زمانى كه چيزى موافق خواست اوليأ امور نبوده آن چيز با شدت سانسور ميشده و كاتب مورد تأديب و تنبيه قرار مى گرفته است.
غبار هرچندى كه در فضاى مختنقى كه كاتب مى زيست، زندگى نميكرد و براى همين با شجاعت همه چيز را بيان كرد غافل از آن بود كه او فرزندى را كه تولد داده و تأريخ واقعى افغانستان مينامد، حد اقل در زمان حياتش نخواهد ديد كه اين فرزند راهش را در خانه هاى مردم افعانستان بيابد، زيرا كه قطاع الطريقان گستاخى بر سر راه اين فرزند بودند كه به آسانى خون فرهنگ و تأريخ را ميريختند. ريختن خون تأريخ در واقع همان سانسور است كه تأريخ زنده و واقعى را ميكشد و بـجايش چيز مردهء را به عنوان تاريخ به خورد جامعه ميده
زمان عبدالرحمن خان از خوفناكترين دورران تأريخ است. امير براى تراكم دادن نفوذ خود از هيچ نوع دسيسه، نيرنگ و ظلم دست نگرفت. او نخست خواست حسابش را با مردان مبارز افغانستان كه انگليس ها را در جنگ دوم شكست داده بودند، تصفيه كند و براى همين منظور با هميارى انگليس توانست كسانى چون مير بچه خان، ملامشك عالم و باز قهرمان بزرگ جنبش ملى مردم بر ضد انگليس يعنى ايوب خان را از صحنه بردارد. او بعد از موفقيتش در اين راه جسور تر شد و با داشتن پشتوانه چون انگليس، شروع كرد به كشتن و آزار كسانى كه چون مبارزين ملى افغان نام برديم نفوذ مردمى نداشتند اما به هر صورت از مخالفين دولت دست نشانده به شمار مى رفتند. اين عده مردم متشكل از عالمان مذهبى خواهان تجدد، تعداد اندكى تحصيل كردگانى كه از مدارس هند سند تحصيلى داشتند، و يا مردمانى كه امارت افغانستان را مال ايوب خان ميدانستند متشكل شده بودند و امير نميتوانست حضور آنها را تحمل كند. امير براى شناخت اين گروه كه در واقع از مردمان سر شناس افغانستان نبودند داخل اقداماتى شد كه ميتوان گفت عملكرد هاى او به عنوان مرد وحشت افگن درس عبرتى شد براى ديكتاتوران و جانيان ديگرى كه صد ها سال بعد از امير و فرسنگ ها دور از كابل به وجود آمدند. به طور نمونه ميتوان مشابهت هاى قابل ملاحظهء را بين پل پات و امير عبدالرحمن خان ديد كه مثال مى آوريم.
شباهت عمده ميان پل پات و امير عبدالرحمن خان در استفاده از دستگاه جاسوسى است كه به صورت رسمى و شناخته شده وجود نداشت اما بسيار كارگر بود و در ايجاد رعب و نگرانى بى رقيب. امير گماشته گان زيادى داشت كه براى شان معاش ميپرداخت و مردم از شغل اين گروه كاملاً بى خبر بودند. او حتا توانسته بود كه زن ها را به خدمت جاسوسى وادارد و از اين ميان داستان زنى معروف است كه با شوهرش در قندهار زندگى ميكرد و به طور متداوم به كار هاى ولايت قندهار ميرسيد و مسلسل اخبار اوضاع قندهار را به اطلاع امير ميرساند و به سبب همين نزديكى اش با امير، والى قندها از اين زن بسيار ميترسيد. علاوه بر استخدام زن و مرد در كار جاسوسى، امير از نفاق خانوادگى كه از بيمارى هاى مردم افغانستان است هم استفاده كرد و برادر را بر برادر گماشت تا از يكديگر جاسوسى كنند. فضاى باز اما سهمناك جاسوسى سبب شد كه مردم براى از بين بردن رقيبان و دشمنان خود هم به رايگان جاسوسى كنند و امير شكيبايى آنرا نداشت تا در مورد متهمين تحقيق كند و همين بود كه عدهء زيادى از مردم بيگناه كشته و يا زندانى شدند. در آنروز ها زندان هاى افغانستان از زندانيان پر بود و به نقل قول از غبار چنين برميآيد كه تعداد زندانيان مرد شهر كابل ۱٢۰۰۰ نفر و از زنان ٨۰۰۰ نفر بوده است كه البته اگر نفوس آن زمان را در نظر بگيريم خواهيم دريافت كه عدهء كثير مردم شهر كابل در زندان بسر ميبرده اند.
امير در ولايت هاى ديگر هم زندان هاى زيادى داشت كه در آنجا ها گماشتگان وى با صلاحيت خود مردم را به زندان ميافگندند و باز بايد از زندان هاى خصوصى نام برد كه اشخاص صاحب نفوذ از خود داشتند و امير از آنها آگاه بود و فكر ميكرد كه اين زندان ها براى خدمت كردن به شخص امير ساخته شده است. امير چنان قسى القلب بود كه روزى، هنگامى كه خود شهزادهء بيش نبود از غلام بچه اش پرسيد كه ايا گلوله ميتواند كسى را بكشد و چون جوابى نيافت، خواست امتحان كند و براى همين به سينهء اين مرد بيگناه شليك كرد و او را بكشت.
در چنين اوضاع و احوال نويسنده بودن كار بسيار خطرناكى بود زيرا كه امير كسب دانش را سدى براى پيشرفت هاى مرام خود ميديد و تحت نظر انگليس ها به شدد كوشيد تا از گشادن مكاتب درسى و شيوع مطبوعات جلوگيرى كند و براى همين است كه افغانستان در آنروزگار مطبوعات ندارد و از نويسندگان غير رسمى كه براى دولت كار ميكرده اند چيزى در مورد شرايط اجتماعى، وضع اقتصادى و يا يادداشت هاى تاريخى نداريم. به خصوص دست به كار نوشتن تأريخ يازيدن از گناهان بزرگ بود و اگر كسى ميخواست يادداشتى از وضع آنروز داشته باشد، اين شخص به شدت ميكوشيد تا نوشته هايش مخفى بماند. غبار از اين يادداشت هاى مخفى و شخصى ديگران سال ها بعد از وفات امير عبدالرحمن استفاده كرده است، اما به صورت عموم به سبب ترس از تفتيش امير و مجازات يافتن اسناد خصوصى، نويسندگان اين دوران بيشتر به كار شاعرى پرداختند و به ويژه در استقبال از سبك هندى و اشعار ابوالمعانى بيدل اقدام كردند تا بتوانند جان شان را حفظ كنند.
تقريبأ يك صد سال بعد از مرگ امير عبدالرحمن خان مردى ديگرى به اسم پل پات كه در كشورى خيلى دور از افغانستان يعنى كمبوديا تولد شده عين شيوهء امير را براى در زير كنترل آوردن مردمش استفاده ميكند. البته منظور من از اين مقايسه احصايه گرفتن از تعداد كسانى توسط پل پات و يا امير كشته شده اند نيست بلكه ميخواهم شيوهء بسيار مشابه اين دو مرد را براىا يجاد ترس در مردم و استفاده از دستگاه جاسوسى بررسى كنم. پل پات هرچندى كه زادهء ا يديالوژيك است، همانند امير از شيوع معارف و مطبوعات جلوگيرى ميكند و چنان با وحشت جلوگيرى ميكند كه مكاتب را ميبندد، معلمين را ميكشد و يا به زندان ميافگند و همه مردم را به بهانهء اينكه انقلاب روستايى ايجاد شده، به روستا ها ميفرستد تا در آنجا از بى غذايى و بى آبى بميرند. نخستين وجه مشترك اين دو مرد تمركزدادن به قدرت شان است و باز وسيلهء را كه براى تأمين اين مأمول بكار ميبرند ايجاد رعب و استفاده از دستگاه جاسوسى ميباشد. پل پات هم يك فرد را بر ديگر گماشت تا براى دولت انقلابى جاسوسى كند و دراين كار چنان استادى به خرج داد كه حتا فرزندان جاسوسى پدر و مادر را كردند. در اين دوران هم سانسور به شكل فجيعى استفاده ميشد و اگر كسى بدون موافقت دستگاه پل پات به نشر چيزى ميپرداخت جانش ر ا از دست ميداد.
افغانستان سنت تأريخ نويسى واقعى ندارد. انچه در دست ما به عنوان تأريخ است بيشتر كار هاى فرمايشى اند كه به دستور زمامداران و قدرتمداران مانده است. اگر كار هاى آغازين را بر شمريم ميتوان سوتفاهم بين ابوالقاسم فردوسى و محمود سبكتگين را نام برد. فردوسى از رستم ديگرى تعريف ميكرد و محمود ميخواست تا اين شاعر از رستم حاضر ستايش كند. در زمان نزديك به امروز اسداله خان غالب وظيفه داشت تا تأريخ مغل را به شعر آورد، كارى كه او نمى پسنديد اما به سبب تنگدستى راضى به اجراى آن شده بود و در اين كارش چنان استادى نشان ميدهد كه براى امپراطورى در حال نزع مغل، جلال و شكوه خود ساختهء تركيب ميكند و به خورد كسى كه او را به اين كار گماشته ميدهد. كاتب نيز به فرمايش اميرى به نوشتن تأريخ ميپردازد اما به اين تفاوت كه او چون گل كوهى از درز سنگ سر ميافرازد تا به جهان و مردم خودش ببيند. او نميتواند دل سنگ را بشگافد، اما از انچه در زير سينهء سنگ خرد شده اند به پرستو ها حكايت ميكند تا انها از شاخى به شاخ ديگر پيام واقعيت را ببرند.
كاتب در واقع كسى است كه شرايط و اوضاع زمان خود را به طور مشرح بيان ميكند و تنها به شرح زندگى امير و خوانين دور و برش اكتفا نيمكند و براى همين منظور مورد انتقاد مردمان صاحب نفوذ قرار ميگيرد و به رعونت متهم ميگردد. اما او شايد آگاه از اين امر بود كه روزگارى بعد مستشرقين و مورخين طراز اول او را به عنوان موخذ صاحب اعتبار خواهند گزيد. مردمان صاحب صلاحيتى چون غلام محمد غبار، لودويگ ادمك و باز لويى دوپرى بار ها از اين موخذ سود جسته اند.
كاتب جادهء يكطرفهء تأريخ نگارى را دو طرفه ساخت، به اين شرح كه در گذشته مورخ كشور ما بيشتر به مورخين غربى رجوع مى برده اما اگر يكى از اين مورخين براى دريافت اوضاع و احوال زمان عبدالرحمن خان و حبيب اله خان از حضور با صولت كاتب اغفال كند، كار ش مكمل نخواهد بود. همينطور هيچ كار مورخ غربى مكمل نيست كه اگر در نگارش تأريخ نزديك، سهم كاتب را نا ديده بنگرد.

غلام حسین شهزاده از شرکت (نوراقبال غزنوی)

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 290 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15

علي عليه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به كوفه در صدد حمله به شام بر آمد و حكام ايالات نيز در اجراي فرمان آنحضرت تا حد امكان به بسيج پرداخته و گروههاي تجهيز شده را بخدمت وي اعزام داشتند. تا اواخر شعبان سال چهلم هجري نيروهاي اعزامي از اطراف وارد كوفه شده و به اردوگاه نخيله پيوستند، علي عليه السلام گروههاي فراهم شده را سازمان رزمي داد و با كوشش شبانه روزي خود در مورد تأمين و تهيه كسري ساز و برگ آنان اقدامات لازم را بعمل آورد، فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاويه و مخصوصا از نيرنگهاي عمرو عاص دل پر كينه داشتند در اين كار مهم حضرتش را ياري نمودند و بالاخره در نيمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجري علي عليه السلام پس از ايراد يك خطابه غراء تمام سپاهيان خود را بهيجان آورده و آنها را براي حركت بسوي شام آماده نمود، ولي در اين هنگام سه تن از فراريان خوارج باسامي عبد الرحمن بن ملجم و برك بن عبد الله و عمرو بن بكر در يكي از شبها گرد هم آمده و از گذشته مسلمين صحبت ميكردند، در ضمن گفتگو باين نتيجه رسيدند كه باعث اين همه خونريزي و برادر كشي، معاويه و عمرو عاص و علي عليه السلام مي باشند و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمين بكلي آسوده شده و تكليف خود را معين مي ‏كنند. اين سه نفر با هم پيمان بستند و آنرا بسوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنها داوطلب كشتن يكي از اين سه نفر باشد. عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل علي عليه السلام شد، عمرو بن بكر عهده ‏دار كشتن عمرو عاص گرديد، برك بن عبد الله نيز قتل معاويه را بگردن گرفت و هر يك شمشير خود را با سم مهلك زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد. نقشه اين قرار داد بطور محرمانه و سرّي در مكه كشيده شد و براي اينكه هر سه نفر در يك موقع مقصود خود را انجام دهند، شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بيدار مي ماندند براي اين منظور انتخاب كردند و هر يك از آنها براي انجام مأموريت خود بسوي مقصد روانه گرديد، عمرو بن بكر براي كشتن عمرو عاص بمصر رفت و برك بن عبد الله جهت قتل معاويه رهسپار شام شد. ابن ملجم نيز راه كوفه را پيش گرفت. برك بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در ليله نوزدهم در صف يكم نماز ايستاد و چون معاويه سر بر سجده نهاد برك شمشير خود را فرود آورد ولي در اثر دستپاچگي شمشير او بجاي فرق معاويه بر ران وي اصابت نمود. معاويه زخم شديد برداشت و فوراً به خانه خود منتقل و بستري گرديد و ضارب را نيز پيش او حاضر ساختند، معاويه گفت تو چه جرأتي داشتي كه چنين كاري كردي؟ برك گفت امير مرا معاف دارد تا مژده دهم. معاويه گفت مقصودت چيست؟ برك گفت همين الان علي را هم كشتند: معاويه او را تا تحقيق اين خبر زنداني نمود و چون صحت آن معلوم گرديد او را رها نمود و به روايت بعضي (مانند شيخ مفيد) همان وقت دستور داد او را گردن زدند. عمرو بن بكر نيز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف يكم بنماز ايستاد. اتفاقاً در آنشب عمرو عاص را تب شديدي رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پيشنهاد پسرش قاضي شهر را براي اداي نماز جماعت به مسجد فرستاده بود! پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضي سر بسجده داشت عمرو بن بكر با يك ضربت شمشير او را از پا در آورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نيمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصريان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وي را به عذابهاي هولناك عمرو عاص تهديدش ميكردند. عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟ شمشيري كه من بر او زده‏ام اگر وي از آهن هم باشد زنده نمي‏ماند مردم گفتند آنكس كه تو او را كشتي قاضي شهر است نه عمرو عاص!! بيچاره عمرو آنوقت فهميد كه اشتباها قاضي بيگناه را بجاي عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت به مرگ قاضي و عدم اجراي مقصود خود شروع به گريه نمود و چون عمرو عاص علت گريه را پرسيد عمرو گفت من به جان خود بيمناك نيستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضي و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاي خود مأموريتم را انجام دهم!عمرو عاص جريان امر را از او پرسيد عمرو بن بكر مأموريت سري خود و رفقايش را براي او شرح داد آنگاه به دستور عمرو عاص گردن او هم با شمشير قطع گرديد بدين ترتيب مأمورين قتل عمرو عاص و معاويه چنانكه بايد و شايد نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نيز كشته شدند. اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:اين مرد نيز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بكوفه رسيد و بدون اينكه از تصميم خود كسي را آگاه گرداند در منزل يكي از آشنايان خود مسكن گزيد و منتظر رسيدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد،روزي به ديدن يكي از دوستان خود رفت و در آنجا زن زيباروئي به نام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست علي عليه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولين برخورد دل از كف داد و فريفته زيبائي او گرديد و از وي تقاضاي زناشوئي نمود

قطام گفت براي مهريه من چه خواهي كرد؟گفت هر چه تو بخواهي! قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و يك كنيز و يك غلام و كشتن علي بن ابيطالب است:. ابن ملجم كه خود براي كشتن آنحضرت از مكه بكوفه آمده و نمي خواست كسي از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمايش كند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و كنيز خواستي برايت فراهم ميكنم اما كشتن علي بن ابيطالب را من چگونه ميتوانم انجام دهم؟ قطام گفت البته در حال عادي كسي نمي تواند باو دست يابد بايد او را غافل گير كني و غفلة بقتل رساني تا درد دل مرا شفا بخشي و از وصالم كامياب شوي و چنانچه در انجام اينكار كشته گردي پاداش آخرتت بهتر از دنيا خواهد بود!!ابن ملجم كه ديد قطام نيز از خوارج بوده و هم عقيده اوست گفت به خدا سوگند من به كوفه نيامده‏ام مگر براي همين كار!قطام گفت من نيز در انجام اين كار ترا ياري‏ميكنم و تني چند بكمك تو ميگمارم بدين جهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از يك قبيله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جريان امر گذاشت و از وي خواست كه در اين مورد بابن ملجم كمك نمايد وردان نيز (به جهت بغضي كه با علي عليه السلام داشت) تقاضاي او را پذيرفت. خود ابن ملجم نيز مردي از قبيله اشجع را بنام شبيب كه با خوارج همعقيده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قيس يعني همان منافقي را كه در صفين علي عليه السلام را در آستانه پيروزي مجبور بمتاركه جنگ نمود از انديشه خود آگاه ساختند اشعث نيز به آنها قول داد كه در موعد مقرره او نيز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانيد،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد و ابن ملجم و يارانش به مسجد آمده و منتظر ورود علي عليه السلام شدند. مقارن ورود ابن ملجم به كوفه علي عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر مي داد حتي در يكي از روزهاي ماه رمضان كه بالاي منبر بود دست به محاسن شريفش كشيد و فرمود شقي‏ترين مردم اين مويها را با خون سر من رنگين خواهد نمود و به همين جهت روزهاي آخر عمر خود را هر شب در منزل يكي از فرزندان خويش مهمان مي شد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود. موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود،گاهي به آسمان نگاه مي كرد و حركات ستارگان را در نظر مي گرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر مي شد تشويش و ناراحتي آن حضرت بيشتر مي گشت بطوريكه ام كلثوم پرسيد:پدر جان چرا امشب اين قدر ناراحتي؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه‏هاي كارزار گذرانيده و با پهلوانان و شجاعان نامي مبارزه‏ها كرده‏ام،چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوي عرب را به خاك و خون افكنده‏ام ترسي از چنين اتفاقات ندارم ولي امشب احساس ميكنم كه لقاي حق فرا رسيده است. بالاخره آند شب تاريك و هولناك بپايان رسيد و علي عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابي كه هر شب در آن خانه در آشيانه خود مي خفتند پيش پاي امام جستند و در حال بال افشاني بانگ همي دادند و گويا ميخواستند از رفتن وي جلوگيري كنند! علي عليه السلام فرمود اين مرغ‏ها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد!ام كلثوم از گفتار آن حضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروي.علي عليه السلام فرمود اگر بلاي زميني باشد من به تنهائي بر دفع آن قادرم و اگر قضاي آسماني باشد كه بايد جاري شود. علي عليه السلام رو به سوي مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ايستاد و چون به سجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشير زهر آلود در حاليكه فرياد مي زد لله الحكم لا لك يا علي ضربتي به سر مبارك آن حضرت فرود آورد (2) و شمشير او بر محلي كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پيشاني شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا گريختند. خون از سر مبارك علي عليه السلام جاري شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آنحال فرمود :

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 288 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15

هرچند انتقادات زیاد بخاطر عدم آمادگی های کافی برای معرفی غزنی به عنوان مرکز ثقافت اسلامی موجود اند، اما وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان می گوید که تمامی پروژه های ساختمانی این ولایت تا سال 2013 تکمیل می شود.

غلام نبی فراهی معین این وزارت به روز پنجشنبه در حاشیه سیمینار علمی که بخاطر اهمیت شهر غزنی در کابل برگزار شده بود، گفت که 90 درصد کار بازسازی پروژه ها در این ولایت به پایهء اکمال رسیده است.

آقای فراهی در ادامه گفت:
« مطابق به خواست و انتظار که ما داریم کار مشکل است که همه کار های همزمان پیش برود، اما اگر خواست خدا باشد تا افتتاح مراسم رسمی که در اکتوبر 2013 صورت خواهد گرفت، به یاری خداوند تمام پروژه های که روی دست گرفته شده بود، آن پروژه ها در همه بخش ها عملی خواهد شد. یعنی کار تمامی پروژه های ما 90 درصد پیش رفته است. »

این سیمینار علمی از سوی بنیاد فرهنگی غلام جیلانی جلالی برای یک روز برگزار شده بود. اشتراک کنندگان این سیمنیار قطعنامه پنج مادهء را به نشر رساندند و در آن یک سلسله پیشنهادات به حکومت افغانستان مطرح کرده اند.

در این قطعنامه از وزارت اطلاعات و فرهنگ خواسته شده تا تمام آثار نوشته شده در خصوص غزنی را جمع آوری و بچاپ برساند.

و همچنان در این قطعنامه از یونسکو خواسته شده است تا تمام آثار فرهنگی دزدی شده غزنی را دریافت و دوباره آن را به این ولایت انتقال بدهند.

در عین حال اشتراک کنندگان این سیمینار در مورد اهمیت غزنی از لحاظ فرهنگی بحث کردند و مقالات را در مورد غزنی به خوانش گرفتند.

این سیمینار در حالی راه اندازی شد، که قرار است در اکتوبر 2013 شهر غزنی از سوی یونسکو به عنوان مرکز ثقافت اسلامی اعلام شود.

علی احمد جلالی وزیر اسبق وزارت امور داخله و یکی از شخصیت های فرهنگی که در این سیمینار صحبت می کرد در مورد اهمیت این ولایت چنین گفت:

« در آسمان این خطه تاریخی بسیار ستاره های فرهنگی درخشیده اند. نظام فرهنگی و اجتماعی دوره غزنویان نمایانگر نظام غنی شده ثقافت بود. این شعرا و دانشمندان که در غزنی جمع شده بودند، آثار ایشان در قوت ادب زبان رول یی بسا مهمی را ایفا کرده است. »

ولایت غزنی در سال 2007 میلادی از سوی یونسکو به عنوان مرکز ثقافت اسلامی برگزیده شد. و انتظار می رود که در سال 2013 رسماً این ولایت به این نام مسمی گردد.

از آن زمان تا حال 5 سال سپری شده اما مردم ولایت غزنی و آگاهان امور فرهنگی می گویند، که در این ولایت آنچنان که توقع می رفت، کار بازسازی صورت نه گرفته است.

به گفته آنان نبود محل مناسب برای برگزاری محفل رسمی مرکز ثقافت اسلامی و مشکلات امنیتی از موارد اند که ممکن این ولایت را برای اکتوبر 2013 آماده نسازد.
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 284 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15

شماری از متخصصان تلاش‌های حکومت افغانستان برای کاهش مرگ کودکان را ناکافی دانسته و گفته که فساد از موثریت این تلاشها کاسته است.

شرکت کنندگان کنفرانس دو روزه‌ای که از سوی انسیتوی فرانسه برای کودکان و دانشگاه آغاخان کراچی، در کابل برگزار شده، بر شدت بخشیدن تلاش‌های دولت افغانستان در این زمینه تاکید کرده‌اند.

صابره کمال، از شرکت کنندگان این کنفرانس گفت: "وضعیت صحت (بهداشت) اطفال در افغانستان در کل و مخصوصا در مناطق روستایی رضایت بخش نیست."

او افزود: "اولین مشکل فساد اداری است. وقتی که وسایل برای بیمارستان‌ها خریده می‌شود، وسایل درست خریده نمی‌شود یا قراردادهایی که در این مورد بسته می‌شود، به درستی عملی نمی‌شود. دومین مشکل نبود کارمندان مناسب است."

اما مقام‌های وزارت صحت افغانستان می‌گویند که دستاورد دولت در ده سال اخیر در زمینه کاهش مرگ و میر کودکان و نوزادان قابل توجه است.

براساس آمار رسمی، در حال حاضر از هر صدهزار نوزاد ۹۷ تن پیش از رسیدن به پنج سالگی می‌میرند، در حالی که ده سال پیش این آمار به بیش از ۲۵۰ کودک می‌رسید.

ثریا دلیل، وزیر بهداشت افغانستان، در این کنفرانس گفت که توسعه خدمات بهداشتی، افزایش شمار مراکز درمانی، دسترسی کودکان به واکسن‌های مختلف، از مهم‌ترین عوامل کاهش مرگ و میر کودکان است.

خانم دلیل افزود که با وجود موفقیت‌هایی که در زمینه عرضه خدمات بهداشتی برای کودکان به دست آمده، هنوز هم بیماری‌های زیادی است که زندگی کودکان را در افغانستان تهدید می‌کند.

این دومین کنفرانس بین‌المللی در باره بهداشت کودکان است که با شرکت بیش از سیصد متخصص داخلی و خارجی در افغانستان برگزار شده است

خانم دلیل گفت: "دلایل مرگ کودکان مانند دیگر کشورهای کمتر توسعه یافته، بیماری‌هایی مانند سینه‌بغل (سینه‌پهلو)، اسهال، بیماری‌های دوره نوزادی به شمول تولد پیش از وقت، سرخکان (سرخک) و ملاریا است."

وزیر صحت افزود: "مهمتر از همه، سوء تغذیه به عنوان زمینه‌ساز و عامل تشدیدکننده ابتلا به بیماری‌ها و مرگ و میر کودکان اثرگذار است."

متخصصان شرکت کننده این کنفرانس کمبود پزشکان متخصص بیماری‌های کودکان و نبود دارو در مناطق روستایی و دوردست در افغانستان را هم از عوامل مهم افزایش مرگ و میر کودکان عنوان کردند.

به گفته آنها، سطح پایین آگاهی خانواده‌ها از مسایل بهداشتی و به ویژه واکسن‌ها در این مناطق هم در این مورد موثر است.

این دومین کنفرانس بین‌المللی در باره بهداشت کودکان است که با شرکت بیش از سیصد متخصص داخلی و خارجی در افغانستان برگزار شده است.

این متخصصان از کشورهای پاکستان، فرانسه، اسپانیا، آلمان و افغانستان هستند.غلام حسین شهزاده در این کنفرانس اشتراک کرده بود دراین باره گزارش را از غلام حسین شهزاده در روزهای دیگر معلومات خواهیم گرفت :

کنفرانس مشابه قبلی با شرکت ۲۵۰ متخصص از افغانستان، پاکستان، تاجیکستان، آمریکا، کانادا، فرانسه، انگلستان، اسپانیا، آلمان و سوئیس در فبروری سال گذشته برگزار شد.

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 283 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15

باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا، دیدارهای تاریخی خود در برمه را آغاز کرده است. او اولین رئیس‌جمهور آمریکاست که در دوران ریاست جمهوری خود به برمه سفر می کند.

او در سفر حدودا شش ساعته خود به برمه با تین شین، رئیس جمهور، و همچنین آنگ سان سوچی، از رهبران مخالفان دولت دیدار کرده و همچنین در دانشگاه رانگون به سخنرانی پرداخته است.

دانشگاه رانگون کانون اعتراضات دموکراسی‌خواهانه‌ای در سال ١٩٨٨ بود که دولت نظامی برمه با خشونت آنها را سرکوب کرد.

آقای اوباما خطاب به دانشجویان گفت که آمریکا می‌تواند به بازسازی اقتصادی برمه یاری دهد و در مسیر پیشرفت آن همراهش باشد.

او گفت: "البته این مسیر تازه آغاز شده و راه درازی در پیش است. اصلاحاتی که از بالا آغاز شده باید خواسته‌های شهروندان کف اجتماع را برآورده کند. شراره‌های پیشرفتی که دیده‌ایم نباید فرو بنشینند."

رئیس جمهور ایالات متحده همچنین با اشاره به خشونت‌های فرقه‌ای میان بوداییان و مسلمانان برمه، از دو طرف خواسته که به خشونت‌ها پایان دهند.

این خشونت‌ها نزدیک به صد هزار قربانی بر جای گذاشته که اغلب آنان مسلمانان روهینگیا هستند.

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 277 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15

وضع رقت‏بار و سرنوشت ‏شوم چنين خانواده‏اي به‌خوبي ‏روشن است. هميشه دعوا و

اوقات تلخي برپاست. آب خوش از گلويشان ‏پايين نخواهد رفت. زن از محيط منزل

و ديدن صورت عبوس شوهر بيزار خواهد بود. زني که همواره با بد‌اخلاقي‌هاي

شوهر مواجه باشد چگونه مي‌تواند به زندگي دلگرم باشد و از روي عشق و علاقه،

خانه‏داري و شوهرداري کند؟ از همه بدتر وضع دلخراش و سرنوشت ‏خطرناک

اطفالي است که ‏در چنين محيط ناگواري پرورش مي‏يابند. اوقات تلخي‌ها و

ناسازگاري‌هاي‏ دائمي پدر و مادر بدون ترديد در روح حساس آنها اثر بدي خواهد

گذاشت. غالبا افرادي تندخو، عصباني مزاج بدبين، کينه‏توز، متعدي و پژمرده

تربيت ‏خواهند شد.

عزيزان! اداره جهان در اختيار ما نيست. تزاحمات، ناملايمات، مصيبت‌ها از لوازم

لا‌ينفک اين جهان هستند. هر کسي در مسير زندگي با آنها خواه‌ناخواه برخورد

خواهد نمود. بايد براي پذيرش آنها آماده شد. انسان توانايي آن را دارد که صدها

مشکل‏ بزرگ و کوچک را با آغوش باز بپذيرد و خم به ابرو نياورد. حوادث

روزگار علت تامه ناراحتي‌ها نيستند بلکه اعصاب ضعيف‌ ‏هستند که متاثر شده،

اسباب نگراني و ناراحتي ما را فراهم مي‌سازند. از همه اينها گذشته، حوادث و

ناملايمات روزگار و رفتار ناپسند مردم، اسباب ناراحتي تو را فراهم ساخته‏اند؛

زن و فرزندت چه تقصيري‏ دارند؟ همسرت از صبح در خانه زحمت کشيده،

غذا پخته، لباس‏شسته، خانه را تميز و مرتب نموده، با بچه‏ها سر و کله زده،

با بدن و اعصاب‏خسته در انتظار تو بوده که وقتي به منزل آمدي با اخلاق خوش

و مهرباني ‏دلش را گرم نموده خستگي اعصابش را برطرف سازي.

فرزندانت نيز از بامداد‌ در مدرسه مشغول بوده با اعصاب و مغز خويش کار

کرده‏اند يا در مغازه يا در کارگاه به کار اشتغال داشته‏اند. اکنون خسته و ناتوان

به منزل بازگشته در انتظار پدرشان هستند که باسخنان شيرين و اخلاق خوش و

اظهار محبت، خستگي اعصابشان را برطرف سازد. آري! زن و فرزندانت ‏با

صدها اميد و آرزو در انتظار تو بوده‏اند؛ آيا سزاوار است‏ با چهره عبوس و

اخلاق تند و صورت در هم کشيده تو مواجه ‏گردند؟!

کلید حل مشکلات (1)

دنيا در مسير معين و بر طبق نقشه منظمي مي‏چرخد. حوادث‏ روزگار با نظم

و ترتيب مرموز يکي پس از ديگري خودنمايي مي‌کند. وجود ناچيز ما در اين

جهان پهناور به منزله ذره کوچکي است که هر لحظه به‏سويي حرکت و با ذرات

ديگر در تصادم است. اداره جهان دست ما نيست و حوادث گيتي بر طبق ميل ما

واقع نمي‏شوند. بامداد که از منزل خارج‏ مي‌شويد تا دوباره برگرديد، ممکن است

‏با ده‌ها ناملايم کوچک يا بزرگ برخورد نماييد. و در ميدان زندگي و صحنه

کسب و کار، که به ميدان نبرد بي‏شباهت نيست، با مشکلات فراواني مواجه شويد.

براي پيدا کردن تا‌کسي ‏لنگ شده‏ايد، فلان کس به شما توهين نموده، مورد عيبجويي

و سرزنش ‏قرار گرفته‏ايد، رئيس و مافوقتان بهانه‏جويي مي‌کند. چک فلان آدم بد

حساب برگشت ‏خورده، طلبکار در وصول ‏مطالباتش پافشاري مي‌کند. و ده‌ها بلکه

صدها از اين قبيل حوادث کوچک ‏و بزرگ که خواه ناخواه براي هر کسي اتفاق مي‌افتد.

ممکن است از وجود ناملايمات چنان خشمگين و ناراحت ‏شويد که مانند بمب

آتش‌زا هر لحظه در معرض انفجار باشيد. به چرخ گردون و مردم متجاوز که

زورتان نمي‏رسد، اما وقتي به خانه وارد مي‌شويد مي‌خواهيد قدرت‌نمايي کنيد و

انتقام چرخ و فلک و مردم کج رفتار را از زن و فرزند بي‌گناهتان گرفته بدين

‌وسيله دق دلي خالي کنيد. گويا عزرائيل وارد خانه شده است. بچه‏ها مانند موش

فرار مي‌کنند، خدا نکند کوچک‌ترين بهانه‏اي به دستش بيفتد. غذا شور يا بي‏نمک

باشد، چاي آماده و حاضر نباشد، يکي از بچه‏ها سر و صدا کند، وضع منزل

نامرتب ‏باشد، وامصيبتا! آقا همانند بمبي منفجر خواهد شد. به سر اين داد مي‌زند،

به آن يکي دشنام مي‌دهد، آن‏يکي را مي‌زند، با اين اوقات تلخي مي‌کند.

بدين‌وسيله محيط با صفاي خانه را که به منظور استراحت ‏بدان‌جا پناه آورده، به

صورت جهنم سوزاني تبديل خواهد ساخت. در آن دوزخ خود ساخته، هم خودش

خواهد سوخت‏ هم زن و فرزند بي‌گناهش. اگر بچه‏ها بتوانند، از آن محيط رعب و

وحشت ‏فرار نموده در کوچه و خيابان سرگردان مي‌شوند. و الا خدا خدا مي‌کنند که

‏مالک دوزخ زودتر از منزل خارج گردد تا از شرش خلاص شوند.

 

با احترام :غلام حسین (شهزاده ) غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 302 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:15

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 313 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 23:11

ما در يكى از شهداى جنگ تحميلى پس از دفن شهيد خود هر شب جمعه را تابه صبح بر مزار شهيدش در قبرستان شهداء بيتوته مى كرد و پس از طلوع آفتاب روز جمعه به خانه بر مى گشت .اين روش مدتى ادامه داشت تا اينكه اين كاربصورت يك عادت براى اين مادر شهيد شده بود و بسيارى از منسوبين نيز مى دانستند، تا اينكه آن زن خود بخود دست از اين كار برداشته بود.از او پرسيدند: خوابيدن در قبرستان را رها كردى ؟ گفت : شبى از شبها وقتى به خواب رفتم ، ديدم تمامى شهداى آن قبرستان ساكهاى مسافرتى خود را بسته و آماده مسافرت هستند، از فرزندم پرسيدم : آنها عازم كجا هستند؟
گفت : هر روز عصر به نجف اشرف و زيارت حضرت امير المومنين (ع ) مى رويم و صبح بر مى گرديم و اينها عازم نجف اشرف هستند.
گفتم : مگر شما همراه آنها نمى روى ؟
گفت : خير.
گفتم : چرا؟
گفت : مهمان دارم ، بايد براى احترام او در حضورش باشم .
گفتم : مهمانت كيست ؟
گفت : شما
گفتم : من ؟!
گفت : بلى و از خواب بيدار شدم ، قدرى با خود فكر كردم و گفتم هرگز سزاوار نيست من در قبرستان بمانم و فرزندم از فيض زيارت حضرت امير المومنين محروم بماند.از اين رو تصميم گرفتم هر شب جمعه پس از زيارت اهل قبورت تا روز باقى است قبرستان را ترك كنم .

 

نوشته شده توسط :غلام حسین شهزاده غزنوی

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 366 تاريخ : شنبه 12 اسفند 1391 ساعت: 22:59

گناه و معصيت معلول و محصول تخلّف از فرامين و دستورهاى حضرت حق و انبيا و ائمه و اولياى الهى است.

گناه آتشى است كه با دست خود انسان بر خرمن فضايل و حسنات و حالات ملكوتى و احوالات ربّانيش مى ‏افتد.

گناه همچون خوره‏اى است كه از بر ريشه انسانيت مى ‏افتد و تا از پا انداختن درخت كرامت از پا نمى ‏نشيند.

انبيا و اوليا از هر نوع گناهى اعم از كبيره و صغيره مردم را نهى مى‏ كردند و به گناهان بزرگ وعده حتمى عذاب مى دادند.

گناهكار مسرف بر نفس است و خداوند مردم مسرف را دوست ندارد:

وَ لا تُسْرِفُوا إنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ» «1»

و از اسراف [در خوردن وخرج كردن‏] بپرهيزيد كه قطعاً خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.

مسرف كه طبلى توخالى و اعمال و اخلاقش شيطانى و رفتار و اطوارش حيوانى است، از هدايت حق محروم و بى ‏بهره مى‏باشد.

إنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ» «2»

زيرا خدا كسى را كه اسراف‏كار و بسيار دروغگوست، هدايت نمى‏كند.

بزرگان دين همچون شهيد ثانى و شيخ بهايى و امثال اين دو بزرگوار در كتب فقهى و دينى خود، بر اثر آيات و روايات، خطرات سنگين گناه را بازگو كرده و مردم را از كبيره و صغيره آن نهى كرده ‏اند.

اين مسائل وقتى است كه انسان پافشارى و اصرار و مداومت بر گناه نداشته باشد، ولى زمانى كه در عرصه مداومت بيفتد خطر همه جانبه مى ‏شود تا جايى كه در تمام روزنه‏ هاى رحمت به روى انسان بسته گشته و عذاب ابد براى آدمى مهيّا مى‏ گردد.

بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئةً وَ أحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَاولئِكَ أصْحابُ النّارِهُمْ فيها خالِدُونَ» «3»

[نه چنين است كه مى ‏گوييد] بلكه كسانى كه مرتكب گناه شدند وآثار گناه، سراسر وجودشان را فرا گرفت، آنان اهل آتشند و در آن جاودانه‏اند.

نجات براى كسانى است كه از گناه و اصرار و مداومت بر آن دست بردارند و به گفته قرآن مجيد وروايات به توبه حقيقى كه همان ترك گناه و تدارك و جبران كمبودهاى عبادتى گذشته است برخيزند.

وَالذَّينَ إذا فَعَلُوا فاحِشَةً أوْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ* اولئِكَ‏ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأْنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أجْرُ الْعامِلينَ» «4»

و آنان كه چون كار زشتى مرتكب شوند يا بر خود ستم ورزند، خدا را ياد كنند و براى گناهانشان آمرزش خواهند؛ و چه كسى جز خدا گناهان را مى ‏آمرزد؟

و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتكب شده‏اند، پا فشارى نمى ‏كنند؛* پاداش آنان آمرزشى است از سوى پروردگارشان، و بهشت‏هايى كه از زيرِ [درختانِ‏] آن نهرها جارى است، در آن جاودانه‏اند؛ و پاداش عمل كنندگان، نيكوست.

كوچك شمردن گناه‏...

گرچه گناهان به كبيره و صغيره، تقسيم شده است، ولى عدّه‏اى از محققان معتقدند، چون گناه مخالف با حضرت حق است، صغيره بودن آن معنا ندارد، پس هيچ گناهى را نسبت به ذات آن گناه نبايد صغيره دانست و اصولًا اعراض از

حضرت محبوب به وسيله گناه كوچك نيست.

قرآن مجيد دستور مى‏دهد از تمام گناهان چه ظاهرى و چه باطنى دورى كنيد:

وَ ذَرُوا ظاهِرَ الِاثْمِ وَ باطِنَهُ» «5»

گناه آشكار و پنهان را رها كنيد.

و در آيه ديگر مى‏فرمايد:

وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» «6»

و به كارهاى زشت چه آشكار و چه پنهانش نزديك نشويد.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:

اجْتِنابُ السَّيِّئاتِ أوْلى مِنِ اكْتِسابِ الْحَسَناتِ. «7»

اجتناب از گناه بهتر از كسب حسنات است.

حضرت مولا على عليه السلام مى‏فرمايد:

عَجِبْتُ لِأقْوامٍ يَحْتَمُونَ الطَّعامَ مَخافَةَ الأْذى‏، كَيْفَ لَا يَحْتَمُونَ الذُّنُوبَ مَخافَةَ النّارِ. «8»

تعجب مى‏كنم از مردمى كه از ترس ناراحتى و مرض از غذا مى‏پرهيزند، چگونه از ترس عذاب از گناهان پروا ندارند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به عبداللّه بن مسعود سفارش فرمود:

إحْذَرْ سُكْرَ الْخَطيئَةِ، فَإنَّ لِلْخَطيئَةِ سُكْراً كَسُكْرِ الشَّرابِ بَلْ هِىَ أشَدُّ سُكْراً مِنْهُ، «9» يَقُولُ اللَّه تَعالى:

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لايَرْجِعُونَ» «10»

از مستى گناه اجتناب كن كه براى گناه همانند مستىِ شراب مستى است و بى‏خبرى، بلكه حالت بى‏خبرى و مستى كه معلول گناه است از حالت بى‏خبرى از شراب شديدتر است، خداى بزرگ مى‏فرمايد: كر و گنگ و كورند، پس ايشان به راه هدايت بازنمى‏گردند.

امام على عليه السلام مى‏فرمايد:

الذُّنُوبُ الداءٌ، وَ الدَّواءُ الاْسْتِغْفارُ، وَ الشِّفاءُ أنْ لاتَعُودَ. «11»

گناهان مرض است، استغفار دارو است و شفا به اين است كه به گناه بازنگردى.

كوچك شمردن گناه مرض بسيار خطرناكى است كه انسان را تا پرتگاه سقوط و هلاكت مى‏كشاند.

حضرت باقر عليه السلام مى‏فرمايد:

الذُّنُوبُ كُلُّها شَديدَةٌ، وَ أَشَدُّها ما نَبَتَ عَلَيْهِ اللَّحْمُ وَ الدَّمُ. «12»

تمام گناهان شديد و بزرگ است و شديدترين آنها گناهى است كه بر آن گوشت و خون برويد.

حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد:

أعْظَمُ الذُّنُوبِ عِنْدَ اللَّهِ سُبْحانَهُ ذَنْبٌ صَغُرَ عِنْدَ صاحِبِهِ. «13»

بزرگترين گناهان نزد خداى سبحان، گناهى است كه به نظر كننده‏اش كوچك آيد.

و نيز آن حضرت مى‏فرمايد:

أشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صاحِبُهُ. «41»

شديدترين گناهان آن است كه كننده‏اش آن را سبك بشمارد.

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:

إنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ أنْ يَطْلُبَ إلَيْهِ فِى الْجُرْمِ الْعَظيمِ، وَ يُبْغِضُ الْعَبْدَ أنْ يَسْتَخِفَّ بِالْجُرْمِ الْيَسيرِ. «15»

خداوند دوست دارد بنده‏اى را كه از او جهت جرم بزرگش طلب مغفرت كند و دشمن دارد عبدى را كه گناه مختصرش را كوچك شمارد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابن مسعود فرمود:

لا تُحَقِّرَنَّ ذَنْباً وَ لا تُصَغِّرَنَّهُ، وَ اجْتَنِبِ الْكَبائِرَ، فَإنَّ الْعَبْدَ إذا نَظَرَ يومَ القيامَةِ إلى ذُنُوبِهِ دَمَعَتْ عَيْناهُ قَيْحاً و دَماً. «16»

گناهى را حقير و كوچك مشمار و از كباير دورى گزين، به حقيقت كه وقتى عبد در قيامت به گناهانش بنگرد از دو چشمش از شدت ناراحتى چرك و خون سرازير گردد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابوذر مى‏فرمايد:

إنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَرى‏ ذَنْبَهُ كَأَنَّهُ تَحْتَ صَخْرَةً يَخافُ أنْ تَقَعَ عَلَيْهِ، وَ إنَّ الكافِرَ لَيَرى‏ ذَنْبَهُ كَأَنَّهُ ذُبابٌ مَرَّ عَلى أَنْفِهِ. «17»

هر آينه مؤمن گناهش را آن چنان مى‏بيند كه گويى زير تخته سنگى است، مى‏ترسد كه بر او فرود آيد. و كافر گناهش را چنان مى‏پندارد كه مگسى است بر بينى‏اش عبور مى‏كند.

حضرت مسيح عليه السلام به يارانش فرمود:

إنَّ صِغارَ الذُّنُوبِ وَ مُحَقَّراتِها مِنْ مَكائِدِ إبْليسَ، يُحَقِّرُها لَكُمْ وَ يُصَغِّرُها فى أعْيُنِكُمْ فَتَجْتَمِعُ وَ تَكْثُرُ فَتُحيطُ بِكُمْ. «18»

به حقيقت كه گناهان كوچك و حقير از خدعه‏هاى ابليس است، آنها را در نظر شما خوار و كوچك مى‏كند، پس بدين صورت بارى سنگين از گناهان جمع مى‏شود و زياد مى‏گردد تا جايى كه تمام جوانب وجود شما را مى‏گيرد و درهاى رحمت الهى را به روى شما مى‏بندد.

امام رضا عليه السلام مى‏فرمايد:

الصَّغائِر مِنَ الذُّنُوبِ طُرُقٌ إلَى الْكبائِرِ، وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ فِى الْقَليلِ لَمْ يَخَفْهُ فِى الْكَثيرِ. «19»

گناهان كوچك راهى به سوى گناهان بزرگ است و كسى كه خدا را در گناهان كم نترسد در گناهان بزرگ نمى‏ترسد.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:

أشَّدُّ الذُّنُوبِ عِنْدَ اللَّهِ سُبْحانَهُ ذَنْبٌ اسْتَهانَ بِهِ راكِبُهُ. «20»

سخت‏ترين گناهان در پيشگاه حق، گناهى است كه انجام دهنده‏اش آن را سبك بشمارد.

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 275 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت: 22:51

 
نوشته شده توسط :غلام حسین شهزاده
 
حیله های شیطان در هنگام مرگ

 

 

 


موقعى که انسان در حال احتضار قرار مى گیرد ونزدیک است جان از بدنش مفارقت کند، شیطان با فرزندان و یاران خود بر بالین او حاضر مى شوند و تلاش مى کنند تا با حیله هاى مختلف ایمان او را گرفته و آن را از چنگش بیرون آورند و این سخت ترین حالت براى محتضر است .

از امام صادق علیه السلام نقل شده است : هیچ انسانى نیست مگر این که در هنگام مرگ شیطان یکى از مأمورین خود را نزد او حاضر مى کند تا وى را وسوسه کند و در دینش به شک اندازد و او را به کفر بکشانند. این وسوسه ادامه دارد تا این که روح از بدن او خارج شود. اگر ایمان محتضر سست و عاریه اى باشد، شیطان به آسانى آن را از او مى گیرد و کافر از دنیا مى رود. و اگر محتضر از مؤ منان حقیقى باشد، شیطان نمى تواند بر او غالب شود و دین و ایمانش را بگیرد.سپس فرمود: هرگاه یکى از شما بر بالین شخصى از کسان خود رفتید که مرگش فرا رسیده است ، شهادتین را به او تلقین کنید تا شیطان به او دست نیابد.

در حدیث دیگرى آمده است : وقتى انسان در حال مرگ قرار مى گیرد، شیطان با یارانش بر او وارد مى شوند و در طرف چپ و راست او مى نشینند و مى گویند: دین خود را رها کن و بگو خدا دو تاست تا از این بلا و سختى که به تو روى آورده است نجات پیدا کنى. (چپ و راستى که در حدیث آمده است : کنایه از سعى و کوشش کردن شیطان در گمراه ساختن محتضر است . یا این که طرف راست کنایه از گمراهى در اعتقادات و اعمال صالحه ، مانند خیرات و مبرات است و طرف چپ کنایه از گمراهى به واسطه فسق و فجور و شراب خور جهت علاج دردمى باشد.)

وارد شده است : انسان هنگام مرگ ، زیاد تشنه مى شود. شیطان از این فرصت براى گرفتن ایمان او استفاده مى کند و ظرف پر از آب سرد و گوارایى را در دست گرفته و بر بالین انسان مى ایستد و ظرف را حرکت مى دهد.

محتضر در حالى که شیطان را نمى شناسد به او مى گوید: مقدارى از این آب را به من بده تا بیاشام .شیطان در جواب او مى گوید: اگر مایل به آشامیدن آب هستى و مى خواهى به تو آب دهم ، بگو خدایى در عالم وجود ندارد.اگر جواب او را ندهد و صورت خود را از او برگرداند، شیطان از طرف پا ظاهر مى شود و آن ظرف را حرکت مى دهد. شخص مؤ من باز درخواست مقدارى آب مى کند.شیطان مى گوید: اگر مى خواهى به تو آب دهم ، بگو محمد صلى الله علیه و آله و سلم پیامبر من نیست . اگر او ایمانش عاریه اى باشد آن جمله را مى گوید و بدین وسیله ایمان خود را به شیطان مى دهد و کافر از دنیا مى رود. در این هنگام آن ملعون آب را روى زمین مى ریزد و ظرف را مى شکند و مى گوید: من کار خود را کردم و احتیاجى به تو ندارم . اما اگر ایمانش ثابت و محکم باشد کلام شیطان را رد مى کند و به او توجهى نمى نماید.

اگر انسان مى خواهد ایمانش دستخوش وسوسه هاى شیطان قرار نگیرد، باید اعمالى را که بزرگان دین به او دستور داده اند انجام دهد. از جمله : هنگام نماز شب از خدا بخواهد که ایمان او را کامل گرداند و شیطان را از او دور کند و در برابر نعمت (ایمانى) که به او عنایت کرده است شکرگذارباشد.

و به بندگان خدا ستم روا ندارد، دعاى عدلیه را زیاد بخواند، اعتقاد خود را به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه معصوم علیهم السلام محکم کند. نمازهاى خود را ضایع نکند و از آن ها مواظبت نماید در اول وقت بخواند. از طرفى اطرافیان محتضر باید هنگام مرگ بر بالین او قرآن بخوانند و شهادتین را به او تلقین کنند تا جان از بدنش ‍ مفارقت نماید.

از امام صادق علیه السلام نقل شده است : کسى که از نمازهاى خود مواظبت کند و آنها را با شرائطش انجام دهد. هنگامى که شیطان براى گرفتن ایمانش نزد او حاضر مى شود "ملک الموت " آن ملعون را مى راند و دور مى گرداند و شهادتین را به او تلقین مى نماید.از امام صادق علیه السلام نقل شده است : کسى که از نمازهاى خود مواظبت کند و آنها را با شرائطش انجام دهد. هنگامى که شیطان براى گرفتن ایمانش نزد او حاضر مى شود "ملک الموت " آن ملعون را مى راند و دور مى گرداند و شهادتین را به او تلقین مى نماید.

شیطان براى گرفتن ایمان انسان و گمراه کردن او از راه هاى گوناگونى وارد مى شود تا به مقصود پلید خود برسد.

امام صادق علیه السلام در این باره فرمود: شیطان ممکن است به صورت جد و پدر انسان در آید و بگوید: از مذهب و ایمان خود دست بردار، زیرا من هم بر این دین بودم و اکنون مرا به واسطه آن عذاب مى کنند.سپس فرمود: از این جهت خویشان محتضر باید شهادتین را به او تلقین کنند و اعتقادات را به وى تذکر دهند؛ زیرا شیطان دشمنى آشکار براى انسان است .

وقتى انسان از دنیا مى رود باز شیطان دست از او بر نمى دارد و سعى مى کند به هر نحوى جنازه او را آزار دهد و انتقام خود را از او بگیرد.امام صادق علیه السلام در این باره فرمود: مرده هاى خود را هرگز تنها نگذارید؛ زیرا شیطان با آنان بازى مى کند و به اندرونشان ضرر مى رساند.(ممکن است مراد این باشد که شیطان حشرات یا حیوانات را مانند گربه و موش و مورچه و سوسک و مانند اینها را برانگیزد تا بر جسد میت راه پیدا کنند و از راه بینى و دهان و گوش داخل اندرون او شوند، اعضا و جوارح او را بخورند و مجروح گردانند).

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 255 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت: 22:36

 درلحظه ی مرگ اطراف بدن شل می شودرنگ می پرد. مرگ می آید.زبان می گیرد.انسان هنوزمی بیندومی شنود ولی قدرت حرف زدن ندارد.فکرش کارمی کند.باخودفکرمی کندکه عمرش رادرچه راهی صرف وتباه کرده وایامش راچگونه سپری کرده است؟درآن لحظه ازاموال وثروت هایی که درطول عمرش جمع کرده یادمی کندوباخودمی گوید:این اموال راازچه راهی بدست آورده ام وفکرحلال وحرام آن نبودم اکنون گناه وحسابش بامن است ولذت وبهره اش بادیگرانُ ولی مامورمرگ همچنان روح اوراازاعضای اوجدامی کندتازبان وگوش هم ازکارمی افتدوفقط چشمانش می بیندوبه اطراف خودنگاه می کندوتلاش ووحشت حرکت اطرافیان خودرامشاهده می کند.دیگرنمی شنودوحرفی هم نمی زند.درلحظه آخرروح ازچشم هم گرفته می شودواومانندمرداری درمیان دوستان وبستگان می افتدوهمه ازاومی ترسندوازکنارش فرارمی کنندوپس ازاندکی اورابه خاک سپرده ازاودورمی شوندواورابه دست عملش می سپارندوبرای همیشه ازدیدارش چشم می پوشند.!

درروایات آمده جان کندن انسان گنه کارشبیه کندن پوست ازبدن حیوان زنده است.وهنگام مرگ خوبان بشارتی به آنهاداده می شودکه چشمانشان روشن شده(جایگاهشان رادرآن دنیامی بینند)به مرگ علاقه پیدامی کنندوراحت جان می دهند.

امام کاظم(ع)درموردراحت مردن کافرمی فرمایند:راحت مردن کافربه خاطرتسویه حسابی است که خداوندنسبت به کارهای نیک آنان انجام می دهدواین آخرین لذت یاراحتی است برای آنان ونیزآخرین پاداش ثواب وحسنه ای است که برای آنان بوده است.

یک داستان عبرت آموزازامام باقر(ع)

امام باقر(ع)فرمودند:یکی ازپیامبران بنی اسرائیل ازجایی عبورمی کردکه دیدمردمومنی درحال جان دادن است درحالی که نصف بدنش زیردیواری قرارگرفته ونصف دیگربدنش بیرون ازدیواراست وپرندگان وسگهادرحال متلاشی کردن ودریدن بدن اوهستند.سپس ازآنجاگذشتندودرمسیرخودبه شهری رسیدندودیدندحاکم آن شهرکه مردی فاسق وستمکاربودازدنیارفته است وجنازه ی اوراروی تختی گذاشته باابریشم کفن کرده اندودراطراف آن تخت منقل هایی روشن است که بوی خوش عودازآن برخاسته است.آنگاه ایشان به خداوندعرض می کند:خداوندا!!من گواهی می دهم که توحاکم عادل هستی وبه کسی ظلم نمی کنی.آن مرده ی اولی که بنده تواست وبه اندازه ی یک چشم برهم زدن نیزبرای توشریک نگرفته مرگ اوراآنگونه وباآن وضع رقت بارقراردادی واین امیرکه به اندازه ی یک چشم برهم زدن به توایمان نیاورده این چنین است سبب چیست؟خداوندبه اووحی کرد:ای بنده ی من!همان گونه که گفتی من حاکم عادل هستم وبه کسی ظلم نمی کنم.آن بنده ی من (مرده ی اولی)نزدمن گناهی داشت من نیزمرگ اوراباآن وضع قراردادم تامجازات گناه اوباشدتاوقتی برمن واردشدهیچ گونه گناهی نداشته باشد.ولی این بنده(امیر)نزدمن کارنیکی داشت من هم مرگ اوراچنان قراردادم تاپاداش کارنیک اوباشدتانزدمن هیچ گونه نیکی طلب نداشته باشد.  غلام حسین (شهزاده )

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 289 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت: 9:56

حضرت می‏فرمایند: ای مردم اگر شما با چشم خود می‏دیدید آنچه را که مردگان می‏بینند حتما ناله و زاری می‏کردید و می‏ترسیدید.و سخن خدا و پیامبر و مرا می‏شنیدید و اطاعت می‏کردید.

اما آنچه را که مردگان با چشم می‏بینند از نظر شما پنهان است بین شما و آنچه مردگان می‏بینند پرده‏ای است که مانع دید شماست.

البته چنین نیست که همیشه این پرده و مانع وجود داشته باشد و به زودی این پرده برداشته می‏شود.

شما هم می‏روید و جای آنها را می‏بینید و افسوس می‏خورید که چرا کار نیک انجام ندادید.

ممکن است کسی بپرسد اکنون که چنین نیست و آنچه را که آنها می‏بینند، ما نمی‏بینیم حضرت امیر (ع) جواب این شخص را هم داده‏اند.

می‏فرمایند: در همین دنیا اگر چشم خود را باز کنید شما را بینا کرده‏اند و اگر گوش کنید شما را شنوا ساخته‏اند.

اگر هدایت پذیر بودید شما را هدایت کرده‏اند.می‏فرماید به شما حقیقت را می‏گویم.

سخن من از روی حق است که عبرتها آشکارا پیش شما آمد. طوری نبود که بگویید ما نفهمیدیم یعنی بهانه‏ای نداشتید و همه چیز دنیا عبرت بود.



کسانی که کار نیک می‏کنند بالاخره عاقبت نیک آن را می‏بینند البته ممکن است گاهی تاخیر بیفتد ولی بالاخره نیکبختی دنبال صاحبش می‏رود.

و همچنین عاقبت شر و شقاوت و بدبختی به دنبال ستمکار و گهنکار می‏رود. و همچنین عاقبت شر و شقاوت و بدبختی به دنبال ستمکار و گنهکار می‏دود .

از کارهای ناپسند منع شدید و شما را از آنها باز داشتند بنابراین راه و بیراهه، هر دو روشن و واضح بود و شما خودتان با پای خودتان یکی را انتخاب کردید.

بر مرگ خود سبقت بگیرید، پیش از آنکه مرگ شما را غافلگیر کند

ای بندگان خدا از (معصیت و نافرمانی) خدا بترسید و به وسیله‏ی کارهایتان (کارهای نیکتان) بر مرگ خود سبقت بگیرید.

پیش از آن که مرگ شما را غافلگیر کند، شما او را غافلگیر کنید. پیش دستی کنید. اگر مرگ برسد و شما کاری نکرده باشید او شما را غافلگیر کرده است اما حضرت می‏فرماید اگر قبل از مرگ زاد و توشه تهیه کرده باشید شما مرگ را غافلگیر کرده‏اید.

عمر فانی است هر طور آن را مصرف کنید تمام می‏شود اما بهشت پایان ندارد و ابدی است.

آماده باشید که می‏خواهند به سرعت شما را به سوی آخرت ببرند. آماده مردن باشید که همانا مرگ بر سر شما سایه افکنده است.

مانند کسانی باشید که (خوابیده‏اند ولی) با یک صدا آهسته آگاه (و بیدار) می‏شوند. الان پای منبر من نشسته‏اید و غافل هستید اما من که دارم برای شما خطبه می‏خوانم به گونه‏ای باشید که اگر کسی به شما بزنند بیدار شوید.

غفلت شما از آخرت مانند آدم چرت زده باشد نه مانند کسی که زیاد خورده و به خواب سنگین فرورفته است. اینان دانستند که دنیا خانه‏ی (ماندن) ایشان نیست لذا آن را با خانه‏ی آخرت معاوضه کردند.

به دنیا اعتنا نکردند و متوجه آخرت شدند. خداوند شما را بیهوده نیافریده و سر به خود رها نکرده است به شما عقل داده، برایتان پیامبران را فرستاده، قرآن را نازل کرده زیرا سعادت و نیکبختی شما را می‏خواسته است.

بین شما و بهشت یا دوزخ فاصله‏ای وجود دارد. کدام فاصله؟ مرگ. همین که مرگ فرابرسد یکی از دو عاقبت نیک یا بد، بهشت یا جهنم،سعادت یا شقاوت شما را در آغوش خواهد گرفت.

پایان (عمری) که لحظه و ساعت، او را کم می‏کند سزاوار است اگر بگوییم مدتش کم است. امیرالمومنین می‏فرماید گذشت عمر مانند سفر است، سفر بدون اختیار است.

لحظه‏ی پایان عمر در اختیار انسان نیست حتی انسان نمی‏داند چه وقت می‏میرد. اگر سرنوشتش چنین است که باید هشتاد سال عمر کند و به طور متوسط، دقیقه‏ای هیجده بار نفس بکشد.

تعداد هر تنفس‏های این شخص ثابت است ویک بار هم کم و زیاد نمی‏شود. بنابراین هر نفسی که می‏کشد بدون تعارف یک هیجدهم دقیقه به مرگ نزدیک شده است.

لذا امیرالمومنین می‏فرماید اگر بگوییم چنین عمر ی کوتاه است بیجا نگفته‏ایم. سزاوار است به این عمر، کوتاه بگوییم

.
آن چیزی که غایب است و او را شبانروز به سوی شما می‏رانند (که مرگ است) سزاوار است بگوییم زود بر می‏گردد. الان مرگ از نظر شما غایب است ولی او را از پشت سر یکسره و مرتب می‏رانند دائما و بودن وقفه در طول شبانه روز حرکت می‏دهند تا شما را ملاقات کند.کسی که نیکبختی یا بدبختی را می‏آورد باید بهترین توشه را برایش برد (تا نیکبختی را به ما هدیه کند).


یعنی این میهمانی که نامش مرگ است دو صورت دارد:


یک صورت زیبا و شاداب و با صفا و یک صورت زشت و ترسناک و بسیار ننگین. صورت اول مال بهشتیان است.


صورت دوم مال اهل دوزخ و مردم گنهکار و انتخاب یکی از این دو چهره هم با ما است، پس سزاوار است با انجام عمل نیک صورت زیبایش را انتخاب کنیم.


این میهمان نامش عزرائیل است نامش مرگ است و این شمایید که یکی از دو چهره‏ی او را انتخاب می‏کنید.

خودتان فکر کنید کدام صورتش بهتر است. برای فکر کردن آزادید و یک عمر فرصت دارید ببینید من که علی هستم درست می‏گویم یا نادرست؟


با زبان موعظه و با آزاد گذاشتن شنونده و با فرصت‏دادن به او با مخاطب خود سخن می‏گوید.

بنده باید از (عذاب) پروردگارش بترسد، (لااقل) خیرخواه خودش باشد و به عاقبت کار خودش فکر کند و خوبی خودش را بخواهد و توبه را جلو بیندازد.

با خود نگوید حالا گناه می‏کنم و فردا توبه می‏کنم، الان توبه کند و فرصت را غنیمت بشمارد. و غلبه شهوت و بر خواهشهای نفسش مسلط شود.

یعنی چنین نباشد که آنچه دلش می‏خواهد انجام دهد. زیرا مرگش بر او پوشیده است و نمی‏داند چه وقت می‏میردو آروزهایش او را فریب می‏دهد.

و شیطان خود را موظف کرده تا انسان را گول بزند. گناه را برای او تزیین می‏کند تا مرتکب آن گردد.

این شرابی را که به عقیده انسان عاقل، پول دادن و فلان خوردن و دیوانه شدن است آن قدر زیبا جلوه می‏دهد که می‏گوید: ببین چه شراب صافی!

چه جام شراب شفافی! انسان حیران می‏ماند که کدام جام است و کدام شراب! گویی شراب هست و جامی نیست! و گویی جام هست و شرابی نیست!

اینها همه نمایش قدرت شیطان است.

ببینید علی (ع)چه زیبا و دقیق سخن می‏گوید. می‏فرماید شیطان گناه را زینت می‏کند. نمی‏فرماید گناه زیبا است

می‏فرماید: شیطان گناه را تزیین می‏کند لذا برای انسان مومن گناه زشت است چون در دلش شیطان را راه نمیدهد تا او گناه را تزیین کند.

قرآن هم می‏فرماید: زندگی دنیا برای کافران آرایش شده است، آراسته شده استدوست داشتن (بیش از اندازه‏ی) زنان برای مردان تزیین شده است .

اگر انسان نافرمان و گهنکارتوبه نکند شیطان کردار زشتش را در نظر او زیبا جلوه می‏دهد .


(شیطان) به او می‏گوید در آینده توبه می‏کنی و او توبه را به تاخیر می‏اندازد تا اینکه به طور ناگهانی مرگش فرامی‏رسد و او غافلگیر شده است.

(کسانی که برای مرگ فامیل خود «ناگهانی» می‏نویسند برای این است که مرگ دیگران را دیده‏اند اما عبرت نگرفته‏اند. فکر می‏کنند که مرگ برای خودشان نیست و برای مرگشان کار نکرده‏اند لذا تعبیر ناگهانی می‏کنند. و غافلتر از اینان کسانی هستند که تعبیر مرگ نابهنگام می‏کنند.
یعنی- العیاذبالله- خدا وقت مردنش را نمی‏داند و ما می‏دانیم! و غافلتر از این دو دسته، کسانی هستند که بر تخت قدرت و سلطنت نشسته و کشور زیر فرمان آنان است. با خود می‏گویند مگر امکان دارد که ما از این تخت پیاده شویم؟! شب می‏خوابند و در یک لحظه قلب از کار می ا‏فتد. سکته همان و پیاده شدن از تخت و دست کشیدن از این همه نعمت همان).

حسرت و اندوه بر آن غافلی که عمرش برای او حجت است. فردای قیامت عمرش او را مواخذه کرده و می‏گوید چرا مرا در راه نیکبختی مصرف نکردی؟! اگر به خداوند بگوید دیگران مرا به چاه انداختند و گمراه نمودند خدا می‏گوید جواب عمرت را بده عمرت از تو طلبکار است عمرت می‏گوید چرا با من جهنم را خریدی در حالی که می‏توانستی بهشت را بخری و افسوس می‏خورد کسی که ایام زندگیش او را بدبخت کند.

در پایان خطبه حضرت می‏فرمایند از خداوند می‏خواهیم که ما و شما را از کسانی قرار دهد که نعمتهای الهی او را مست و مغرور نکند و به طغیان و سرکشی وادار نسازد.

هیچ غرضی موجب کوتاهی اطاعت او نگردد و چنین فکر کند که باید اطاعت و فرمانبرداری از (دستورات) خداوند را به بالاترین مرتبه‏اش برساند. و از کسانی باشد که پس از مرگ، نه پشیمان شود و نه غصه و اندوهی داشته باشد.

منبع:خطبه‏ی شصت و دوم نهج‏البلاغه که درباره‏ی موعظه مفصل از خطبه‏ی چهل و پنجم امیرالمومنین علی(ع).

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 245 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 19:41


 عده ای تلاش می کنند در جامعه مسلمين القا کنند پيامبر عمر طبيعی خودشان را کرد .

 کسی به ايشان قصد سوء نکرد و اين نظر خود را با تعبير وفات و يا رحلت پيامبر

ابراز می دارند ؛ و متأسفانه در محافل شيعيان هر چند نادانسته و ناخواسته ؛

چنين تعبير می شود .

اما اولا بايد بدانيم پيامبر را چندين بار ترور کردند . در اوايل بعثت مشرکان قصد

 حذف کردن فيزيکی ايشان را داشتند و در ادامه و مخصوصا بعد از هجرت به

مدينه و استقرار حکومت اسلامی منافقين که طمع رياست داشتند چندين بار سوء

قصد به حضرت رسول کردند که ناکام ماند اما در آخر ايشان را مسموم و به

شهادت رساندند و به قصد شوم خود رسيدند . ثانيا در عمل اين مطلب را ابراز کنيم

 که پيامبر ما در بستر به مرگ طبيعی جان نداد بلکه شهيد شدند .

 اما دليل ادعای ما علاوه بر تاريخ صحيح صدر اسلام روايتی است که از

امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که فرمود :

 هيچ پيامبر و وصی پيامبری نيست الّا اينکه به شهادت می رسد .

 يعنی در راه خدا کشته خواهد شد . شيخ عباس قمی در کتاب منتهی الامال روايتی

 در همين مضمون از امام صادق (عليه السلام) نقل می کنند و تصريح می کنند که

روايت صحيحه است .

در ادامه رواياتی می آيد که نشان دهنده شهادت حضرت ختمی مرتبت است :

عيون : ابا صلت هروى از حضرت رضا عليه السّلام نقل كرد كه فرمود هيچ يك از

ما نيست مگر اينكه كشته مى ‏شود .

اعتقادات صدوق می نويسد اعتقاد ما اينست كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در

جنگ خيبر مسموم‏ شد پيوسته اين ناراحتى در آن جناب بازگشت می كرد تا بالاخره

 رگ گردنش بر اثر سمّ قطع شد . و از آن ناراحتى فوت شد . (2)

كفاية الاثر: هشام بن محمّد از پدر خود نقل كرد كه حضرت امام حسن عليه السّلام

پس از شهادت پدر خود امير المؤمنين عليه السّلام در ضمن سخنرانى خود فرمود :

پيامبر اكرم به من خبر داده كه امامت در اختيار دوازده امام از اهل بيت اوست كه

برگزيده‏ اند . هيچ كدام از ما نيست مگر اينكه يا مسموم مى‏ شود و يا مقتول (3)

 عده ای بر اين نظرند (البته رواياتي هم مؤيد نظرشان وجود دارد) زنی يهودی


 ايشان را مسموم کرد ؛ اما تاريخ اين مسموميت تا لحظه شهادت

زياد است و با عقل جور در نمی آيد.

 اما نظر ديگری هست که از درون امت اسلامی منافقين پيامبر را مسموم کردند .

 روايت ذيل اشاره به اين نظر دارد :

 جبرئيل ابتداس سوره‏ عنكبوت را بر حضرت رسول فرود آورد

 و گفت اى محمّد بخوان

 «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ

 وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ أَمْ حَسِبَ

 الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ‏ (4)

رسول خدا به جبرئيل فرمود : اين چه آزمايشى است جبرئيل عرض كرد اى محمّد همانا

 خداى تعالى تو را سلام می رساند و می فرمايد :

كه من پيامبرى پيش از تو نفرستادم مگر اينكه در پايان زندگيش جانشينى كه بجايش

 بنشيند برگزيد و روش و احكامش را زنده كرد پس راستگويان آنانند كه فرمان

رسول خدا را اجرا می كنند و آنان كه نافرمانى او را می كنند دروغگويانند .

همانا اى محمّد نزديك شده رفتن تو بسوى پروردگارت خدا فرمان می دهد به تو كه

 پس از خود على بن ابى طالب را براى امتت انتخاب كنى او جانشين تو است كه قيام

 به ارشاد و هدايت امت و رعيتت می كند . اگر امت پيروى او را كردند سالم

خواهند ماند …حذيفه گفت رسول خدا ، على عليه السّلام را خواست و با او خلوت كرد

همان روز و شب را علم و حكمتى كه خدا با وى سپرده بود او هم به على(عليه السلام)

 سپرد و او را آگاه كرد آنچه را كه جبرئيل گفته بود

اين داستان روزى بود كه پيامبر در خانه عايشه دختر ابو بكر بود ،  عايشه

عرض كرد هم اكنون مرا آگاه فرما . در انجام وظيفه ، من بر ديگران مقدم باشم و

آنچه را كه صلاح من است بگيرم پيامبر فرمود به تو خبر می دهم اما به كسى نگوئى

 مگر آنگاه كه من فرمان خدا را در ميان مردم اجرا كنم زيرا كه اگر تو اين راز

 را نگه دارى ، خداوند ترا در دنيا و آخرت نگاه می دارد و براى تو برترى هست

در پيشى گرفتن و شتاب كردن بسوى ايمان بخدا و رسولش . و اگر ضايع و تباه كنى

 و مراعات نكنى آنچه را كه به تو گفته شد به پروردگارت كافر شده‏ اى و پاداش

 تو ضايع مى شود و ذمه‏ خدا و رسولش دورى و نيز تو از زيانكاران باشى و اين كار

 زيان به خدا و رسولش وارد نمی كند پس خوب است تو پيمان ببندى كه سرّ

 اين دستور را نگه دارى و ...

سپس پيامبر به همسرش عايشه فرمود : خداى تعالى به من خبر داده كه عمرم به پايان

رسيده و فرمان داده كه على را بجاى خود نصب كنم

 و او را پيشواى مردم قرار دهم...

عايشه تعهد سپرد كه راز را افشا نكند خداوند پيامبرش را بر آنچه در نهاد عايشه بود

طولى نكشيد كه حفصه را خبر داد هر يك از اين دو خانم پدران خود را آگاه كردند

آن دو گرد هم آمدند بسوى گروهى از منافقان و آزادشدگان دست رسول خدا فرستادند

همه را از اين راز آگاه كردند گروهى به گروه ديگرى روبرو شدند و گفتند همانا

محمّد خيال دارد خلافت را در ميان خاندان خود قرار دهد مانند روش پادشاهى كسرى

 قيصر تا پايان روزگار نه به خدا در اين زندگى دگر براى شما بهره‏ اى نيست اگر

 اين كار به مرحله‏ اجرا برسد و خلافت به على بن ابى طالب واگذار شود همانا محمّد

به ظاهر شما با شما معامله كرد . ولى على با شما آن طور كه خودش بخواهد با شما

 معامله می كند !

خوب فكر كنيد در اين داستان راى خويش را در اين باره پيش نظر آوريد.

سخن در ميانشان رد و بدل شد بسوى دومی رفتند افكار خويش را به گردش آوردند

همه با يكديگر متفق شدند ، و سخن بدين جا رسيد كه در گردنه‏ هرشى شتر پيامبر

 را رم بدهند تا از شتر بيفتد و جان بسپارد . همين كار را در جنگ تبوك انجام دادند

ولى خداوند شرّ آنان را از پيامبرش برگرداند . ايشان در كار رسول خدا اجتماع

كردند از كشتن و مسموم‏ نمودن، و فريب دادن (5)

اين چند نمونه گويای قصد شوم منافقين در به شهادت رساندن پيامبر اسلام است تا

خود بر مسلمانان حکمرانی کنند ؛ و کردند آنچه می خواستند . و شد آنچه نبايد می شد .

 وَ سَيَعْلَمُ‏ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون‏

 و آنها كه ستم كردند به زودى مى‏ دانند كه بازگشتشان به كجاست ! (6)

نوشته شد :توسط غلام حسین (شهزاده )

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 266 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42

روشنفکر ، نویسنده و محقق شهیر کشور است. وی اولین تاریخ نویس کشور است که وقایع تاریخی را بصورت واقعی نگاشته است. آ ثارش مطمئن ترین موخذ برای پژوهش گران بشمار میرود. وی یک روشنفکر تحول طلب بود که همراه با دیگر روشنفکران در آغاز قرن بیست دست به مبارزه زد ند. اثر

مشهور وی بنام « سرا ج التواریخ » ریفرینس قابل اعتماد وشایسته در زمینة تاریخ قرن 19 افغانستان

است. کتاب به تشویق مقامات قضائی امیر حبیب الله نگاشته شده است که وی درین شعبه کاتب بود. وی بیو گرافی امیر حبیب الله را نوشته است. بخاطر فعالیتهای سیاسی و نقشش در جنبش قانون اساسی

به زندان شیر پور افتاد ولی نسبت روابط نزدیک وی با شاه ، رها گردید. بر علاوة اینکه سراج

التواریخ را در پنج جلد نوشته است ، اثار ذیل را نیز نگاشته است :

1 ـ تحفت الحبیب در دو جلد در بارة  تاریخ افغا نستان بین سالهای 1880 ـ 1747

2ـ فیضی از فیوضات

3ـ تذ کره تالانقلاب

4ـ تاریخ پیامبران و حکمراوایان قد یم از آ دم تا عیسی

 چون مردم افغانستان مرکزی ، هزاره ها به شاه امان الله وفا دار بودند و به حبیب الله کلکانی تابعیت

 نکرده بودند ، ازینرو از تعدادی از صاحب رسوخان هزاره ، از جمله فیض محمد کاتب  در کابل

خواسته شد تا به آ ن منظقه رفته در بیعت مردم کوشش نمایند. این اشخاص  این کار را یا نه خواستند یا

نتوانستد. این باعث خشم حبیب الله کلکانی شد و هدایت داد تا این افراد را جزا بدهند. در اثر لت و کوب وحشیانه ، فیض محمد کاتب بروز چهارشنبه چهارم رمضان هجری قمری مطابق فبروی 1929 در کابل وفات نمود. انتخاب پيشهء نويسندگى در عصر ديكتاتورى بازى با آتش است. از نويسندگان معروف دنيا كه جان شانرا براى گفتن حقيقت قربان كردند عدهء زيادى را ميتوان نمونه آورد، چون حوزه مرتى شاعر بزرگ كيوبا، گارسيا لوركاى هسپانوى قربانى جنرال فرانكو، ناظم حكمت نويسندهء بزرگ ترك، فيض احمد فيض شاعر مردمى هند و پاكستان و باز سيلى از قربانيان كشور خود ما كه ذكر نام همهء شان نميتواند در اين مختصر بگنجد مگر اينكه فقط از سه مرد نام برد و از ديگر نيك سيرتان، نيك انديشان و راد مردانى كه از خود و خانودهء شان براى گفتن حقيقت گذشتند پوزش طلبيد، اما از فرزندان نيك آيين امروز ميهن ما خواست تا با شكيبايى در معرفى هر يك از اين بزرگان همت گمارند و در مقابل شان اداى دين كنند. يكى ازاين سه مرد از قندهار، دومى از كابل و سومى از مردم غزنى است.هر سه مرد در جنبش مشروطه و استقلال افغانستان سهيم بوده اند. نخست بزرگ مردى از قندهار است به اسم محمد سرور واصف قندهارى كه به سبب اصرارش كه بايد امير حبيب اله در گشودن مكاتب رسمى اقدام كند و هم ايجاد مشروطه، سرانجام جانش را از دست داد اما توانست كه مكتبى را بنام حبيبه در كابل تأسيس كند كه نهاد مهمى براى مبارزين استقلال خواهى و مشروطه خواهى شد و در نهايت موجب گرديد تا اين كانون به صورت منسجم مبارزات مردم افعان را براى بدست آوردن اين دو مأمول به پيروزى رساند. دوم فرهيختهء ميهن پرستى به نام فيض محمد كاتب از غزنه كه چون گل كوهى دل صخره را شگافت تا نامش را به عنوان مورخ قهار، مدرس متبحر، مبارز نستوه درج صفحات تأريخ كند و روزى در جدال با ارتجاع با چماق خشم از پادرآيد تا كه به اسطوره بپيوندد . سوم غلام محمد غبار مردى از ديار دانش، انديشه و فداكاريست كه در كابل متولد شده و از همان نخستين روز هاى زندگى سينه اش را سپر خشم ستمبارگان، قلمش را سربازى گام نهاده در راه حق و عدالت و دفترش را ميدانى براى جنگ اهورا بر ضد اهريمن ساخته كه آفتاب از عقب شانه هاى آهورا ميتابد و بر سپاه سياهى هجوم مى آورد. دو مرد اخيرالذكر، دو مورخ بر جسته و دو مبارز نستوه اند كه حجم حضور شان بر مردم مشكور افغانستان به سبب شگرد هاى فراموش نا شدنى شان هميشه خواهد بود.
فيض محمد كاتب از معاصران غلام محمد غبار است. اين دو مرد در بحرانى ترين ايام زندگى ميكرده اند، ايامى كه اميران افغانستان براى تحكم قدرت شان از هيچ نوع ستم بر مردم بينواى افعانستان دريغ نميكردند، ايامى كه دولت انگليس و اجيران داخلى اش در ريختن خون قهرمانان آزادى خواه نمونهء برجستهء از قساوت بى بديل شده بودند، ايامى كه در عين حال نمايانگر كنش و واكنش براى اعاده حقوق انسانى و استقلال سياسى براى مردم با شهامت افعانستان بود.
غلام محمد غبار در سال ١٢٧٦ خورشيدى مطابق ١٨٨٩ ميلادى تولد يافته است، در حاليكه زمان وفات فيض محمد كاتب در سال ١٣٠٨ خورشيدى بوده و اين ميرساند كه زمانى كه كاتب وفات يافته غبار ٣٢ سال عمر داشته است. غبار سه سال پيش از مرگ امير عبدالرحمن خان تولد شده و وقتى افغانستان به تحصيل استقلال سياسى خود از دست انگليس موفق شده غبار٢٠ ساله بوده است. پس هردو مرد يعنى غبار و كاتب تحولات و دگرگونى هاى را كه در طول اين زمان رخ داده چون وسيلهء حساس سنجى بر رگ و پوست خود احساس كرده اند.
تفاوتى كه غبار با كاتب دارد در اين است كه مآخذ او بيشتر از آثار نويسندگان روس و انگليس است و براى همين منظور وقتى به سنوات رجوع ميشود، اين سنوات به تأريخ عيسوى آمده اند در حاليكه كاتب چون از جانب دولت موظف به كار نوشتن تأريخ بوده، تمام اسناد و شواهد دولتى را در اختيار داشته و سنوات در كتابش به قمرى استند، اما اگرچه موخذ اين دو مورخ متفاوت است، اين تفاوت مانع آن نشده تا نوشتهء اين يكى و يا آن يكى از گزند سانسور مصون بماند. از سوى ديگر غبار با استفاده زيادى كه از سراج التواريخ برده مصمم بوده تا وقايعى را كه كاتب به لحاظ مصلحت نتوانسته به صورت شفاف بيان كند، بى پرده و حتا با تفصيل بياورد، به اميد آنكه چون ديگر از زمان اختناق عبدالرحمن خان ساليان زيادى گذشته و كسى چون امير حبيب اله هم نيست كه از پدر دفاع كند، خواسته بيباك حقايق را بياورد و به عبدالرحمن خان با خشونت بتازد، غافل از آنكه شرايط عشيروى و قبيلوى افغانستان مجال نخواهد داد تا كسى به راست گفتن بپردازد، زيرا كه هر چندى شاهى چون عبدالرحمن بر اريكهء قدرت نيست خوانين و اشخاص با نفوذى كه با وى كار كرده اند و از گردانندگان چرخ ظلم و خونريزى بوده اند يا تا هنوز زنده استند و يااگر نيستند فرزندان شان كه هنوز هم نفوذ دارند، هرگز نخواهند گذاشت تاكسى جرأت انتقاد از آنها را داشته باشد. براى همين است كه تأريخ نوشتن در افغانستان از كار هاى بس خطرناكى است كه نميتواند پيشهء هر آدم كمدلى شود، زيرا كه صرف نظر از اينكه كاتب و غبار چه شيوهء را براى ابراز افكار شان و براى نوشتن تأريخ بكار بردند، هر دو بار ها سخت مجازات شدند كه سرانجام غبار راهى زندان ها شد، متوارى گرديد و يا به زور به ترك از محيطى كه با آن مأنوس بود گرديد، اما كاتب هم جزاهاى مضاعفى براى گفتن حقيقت ديد. اين مجازات نه تنها جسم او را خرد كرد بلكه وى هزاران بار هدف طنز و استهزأ كسانى قرار گرفت كه خود در بى ادبى و بيشعورى سرآمد روزگار بودند و در آخر، زمانى كه گمان ميرفت وطن از وجود دشمنان انگليسى و اجيران داخلى اش پاك شده دزدى به تحريك انگليس زمام امور را گرفت كه به زندگى كاتب با وحشت خاتمه داد . اگر از زجر دادن هاى روحى آن زمان كه به كاتب داده ميشده نام ببريم ميتوان انتقاد هاى بيجاى اهل دربار را از كار هاى وى نام برد. در ظاهر اين انتقادات به خاطر تصحيح كار كاتب است اما در باطن چون مردمان صاحب صلاحيت دستگاه دولتى آنروزيعنى درباريان توقع نداشتند تا كاتب به طور مفصل از اوضاع ستمديدگان بنويسد، او را متهم به رعونت، ياوه گويى و اطناب كلام كرده اند. كاتب هر چند ميداند دفاع از نوشته هايش منجر به از دست دادن زندگى اش ميشود با شجاعت از كارش دفاع ميكند و حتا ميگويد كه شرح حال مظلومين اطناب كلام نيست، چيزى كه باعث خشم درباريان ميگردد، زيرا دفاع از مظلومين در واقع حمله بر ظالمان است و اهل دربار خوب ميدانست كه چه كسانى از قماش ظالمان اند. پس كار هاى كاتب در زمانى كه مشغول نگارش سراج التواريخ بوده به دقت بررسى ميشده و هر زمانى كه چيزى موافق خواست اوليأ امور نبوده آن چيز با شدت سانسور ميشده و كاتب مورد تأديب و تنبيه قرار مى گرفته است.
غبار هرچندى كه در فضاى مختنقى كه كاتب مى زيست، زندگى نميكرد و براى همين با شجاعت همه چيز را بيان كرد غافل از آن بود كه او فرزندى را كه تولد داده و تأريخ واقعى افغانستان مينامد، حد اقل در زمان حياتش نخواهد ديد كه اين فرزند راهش را در خانه هاى مردم افعانستان بيابد، زيرا كه قطاع الطريقان گستاخى بر سر راه اين فرزند بودند كه به آسانى خون فرهنگ و تأريخ را ميريختند. ريختن خون تأريخ در واقع همان سانسور است كه تأريخ زنده و واقعى را ميكشد و بـجايش چيز مردهء را به عنوان تاريخ به خورد جامعه ميده
زمان عبدالرحمن خان از خوفناكترين دورران تأريخ است. امير براى تراكم دادن نفوذ خود از هيچ نوع دسيسه، نيرنگ و ظلم دست نگرفت. او نخست خواست حسابش را با مردان مبارز افغانستان كه انگليس ها را در جنگ دوم شكست داده بودند، تصفيه كند و براى همين منظور با هميارى انگليس توانست كسانى چون مير بچه خان، ملامشك عالم و باز قهرمان بزرگ جنبش ملى مردم بر ضد انگليس يعنى ايوب خان را از صحنه بردارد. او بعد از موفقيتش در اين راه جسور تر شد و با داشتن پشتوانه چون انگليس، شروع كرد به كشتن و آزار كسانى كه چون مبارزين ملى افغان نام برديم نفوذ مردمى نداشتند اما به هر صورت از مخالفين دولت دست نشانده به شمار مى رفتند. اين عده مردم متشكل از عالمان مذهبى خواهان تجدد، تعداد اندكى تحصيل كردگانى كه از مدارس هند سند تحصيلى داشتند، و يا مردمانى كه امارت افغانستان را مال ايوب خان ميدانستند متشكل شده بودند و امير نميتوانست حضور آنها را تحمل كند. امير براى شناخت اين گروه كه در واقع از مردمان سر شناس افغانستان نبودند داخل اقداماتى شد كه ميتوان گفت عملكرد هاى او به عنوان مرد وحشت افگن درس عبرتى شد براى ديكتاتوران و جانيان ديگرى كه صد ها سال بعد از امير و فرسنگ ها دور از كابل به وجود آمدند. به طور نمونه ميتوان مشابهت هاى قابل ملاحظهء را بين پل پات و امير عبدالرحمن خان ديد كه مثال مى آوريم.
شباهت عمده ميان پل پات و امير عبدالرحمن خان در استفاده از دستگاه جاسوسى است كه به صورت رسمى و شناخته شده وجود نداشت اما بسيار كارگر بود و در ايجاد رعب و نگرانى بى رقيب. امير گماشته گان زيادى داشت كه براى شان معاش ميپرداخت و مردم از شغل اين گروه كاملاً بى خبر بودند. او حتا توانسته بود كه زن ها را به خدمت جاسوسى وادارد و از اين ميان داستان زنى معروف است كه با شوهرش در قندهار زندگى ميكرد و به طور متداوم به كار هاى ولايت قندهار ميرسيد و مسلسل اخبار اوضاع قندهار را به اطلاع امير ميرساند و به سبب همين نزديكى اش با امير، والى قندها از اين زن بسيار ميترسيد. علاوه بر استخدام زن و مرد در كار جاسوسى، امير از نفاق خانوادگى كه از بيمارى هاى مردم افغانستان است هم استفاده كرد و برادر را بر برادر گماشت تا از يكديگر جاسوسى كنند. فضاى باز اما سهمناك جاسوسى سبب شد كه مردم براى از بين بردن رقيبان و دشمنان خود هم به رايگان جاسوسى كنند و امير شكيبايى آنرا نداشت تا در مورد متهمين تحقيق كند و همين بود كه عدهء زيادى از مردم بيگناه كشته و يا زندانى شدند. در آنروز ها زندان هاى افغانستان از زندانيان پر بود و به نقل قول از غبار چنين برميآيد كه تعداد زندانيان مرد شهر كابل ۱٢۰۰۰ نفر و از زنان ٨۰۰۰ نفر بوده است كه البته اگر نفوس آن زمان را در نظر بگيريم خواهيم دريافت كه عدهء كثير مردم شهر كابل در زندان بسر ميبرده اند.
امير در ولايت هاى ديگر هم زندان هاى زيادى داشت كه در آنجا ها گماشتگان وى با صلاحيت خود مردم را به زندان ميافگندند و باز بايد از زندان هاى خصوصى نام برد كه اشخاص صاحب نفوذ از خود داشتند و امير از آنها آگاه بود و فكر ميكرد كه اين زندان ها براى خدمت كردن به شخص امير ساخته شده است. امير چنان قسى القلب بود كه روزى، هنگامى كه خود شهزادهء بيش نبود از غلام بچه اش پرسيد كه ايا گلوله ميتواند كسى را بكشد و چون جوابى نيافت، خواست امتحان كند و براى همين به سينهء اين مرد بيگناه شليك كرد و او را بكشت.
در چنين اوضاع و احوال نويسنده بودن كار بسيار خطرناكى بود زيرا كه امير كسب دانش را سدى براى پيشرفت هاى مرام خود ميديد و تحت نظر انگليس ها به شدد كوشيد تا از گشادن مكاتب درسى و شيوع مطبوعات جلوگيرى كند و براى همين است كه افغانستان در آنروزگار مطبوعات ندارد و از نويسندگان غير رسمى كه براى دولت كار ميكرده اند چيزى در مورد شرايط اجتماعى، وضع اقتصادى و يا يادداشت هاى تاريخى نداريم. به خصوص دست به كار نوشتن تأريخ يازيدن از گناهان بزرگ بود و اگر كسى ميخواست يادداشتى از وضع آنروز داشته باشد، اين شخص به شدت ميكوشيد تا نوشته هايش مخفى بماند. غبار از اين يادداشت هاى مخفى و شخصى ديگران سال ها بعد از وفات امير عبدالرحمن استفاده كرده است، اما به صورت عموم به سبب ترس از تفتيش امير و مجازات يافتن اسناد خصوصى، نويسندگان اين دوران بيشتر به كار شاعرى پرداختند و به ويژه در استقبال از سبك هندى و اشعار ابوالمعانى بيدل اقدام كردند تا بتوانند جان شان را حفظ كنند.
تقريبأ يك صد سال بعد از مرگ امير عبدالرحمن خان مردى ديگرى به اسم پل پات كه در كشورى خيلى دور از افغانستان يعنى كمبوديا تولد شده عين شيوهء امير را براى در زير كنترل آوردن مردمش استفاده ميكند. البته منظور من از اين مقايسه احصايه گرفتن از تعداد كسانى توسط پل پات و يا امير كشته شده اند نيست بلكه ميخواهم شيوهء بسيار مشابه اين دو مرد را براىا يجاد ترس در مردم و استفاده از دستگاه جاسوسى بررسى كنم. پل پات هرچندى كه زادهء ا يديالوژيك است، همانند امير از شيوع معارف و مطبوعات جلوگيرى ميكند و چنان با وحشت جلوگيرى ميكند كه مكاتب را ميبندد، معلمين را ميكشد و يا به زندان ميافگند و همه مردم را به بهانهء اينكه انقلاب روستايى ايجاد شده، به روستا ها ميفرستد تا در آنجا از بى غذايى و بى آبى بميرند. نخستين وجه مشترك اين دو مرد تمركزدادن به قدرت شان است و باز وسيلهء را كه براى تأمين اين مأمول بكار ميبرند ايجاد رعب و استفاده از دستگاه جاسوسى ميباشد. پل پات هم يك فرد را بر ديگر گماشت تا براى دولت انقلابى جاسوسى كند و دراين كار چنان استادى به خرج داد كه حتا فرزندان جاسوسى پدر و مادر را كردند. در اين دوران هم سانسور به شكل فجيعى استفاده ميشد و اگر كسى بدون موافقت دستگاه پل پات به نشر چيزى ميپرداخت جانش ر ا از دست ميداد.
افغانستان سنت تأريخ نويسى واقعى ندارد. انچه در دست ما به عنوان تأريخ است بيشتر كار هاى فرمايشى اند كه به دستور زمامداران و قدرتمداران مانده است. اگر كار هاى آغازين را بر شمريم ميتوان سوتفاهم بين ابوالقاسم فردوسى و محمود سبكتگين را نام برد. فردوسى از رستم ديگرى تعريف ميكرد و محمود ميخواست تا اين شاعر از رستم حاضر ستايش كند. در زمان نزديك به امروز اسداله خان غالب وظيفه داشت تا تأريخ مغل را به شعر آورد، كارى كه او نمى پسنديد اما به سبب تنگدستى راضى به اجراى آن شده بود و در اين كارش چنان استادى نشان ميدهد كه براى امپراطورى در حال نزع مغل، جلال و شكوه خود ساختهء تركيب ميكند و به خورد كسى كه او را به اين كار گماشته ميدهد. كاتب نيز به فرمايش اميرى به نوشتن تأريخ ميپردازد اما به اين تفاوت كه او چون گل كوهى از درز سنگ سر ميافرازد تا به جهان و مردم خودش ببيند. او نميتواند دل سنگ را بشگافد، اما از انچه در زير سينهء سنگ خرد شده اند به پرستو ها حكايت ميكند تا انها از شاخى به شاخ ديگر پيام واقعيت را ببرند.
كاتب در واقع كسى است كه شرايط و اوضاع زمان خود را به طور مشرح بيان ميكند و تنها به شرح زندگى امير و خوانين دور و برش اكتفا نيمكند و براى همين منظور مورد انتقاد مردمان صاحب نفوذ قرار ميگيرد و به رعونت متهم ميگردد. اما او شايد آگاه از اين امر بود كه روزگارى بعد مستشرقين و مورخين طراز اول او را به عنوان موخذ صاحب اعتبار خواهند گزيد. مردمان صاحب صلاحيتى چون غلام محمد غبار، لودويگ ادمك و باز لويى دوپرى بار ها از اين موخذ سود جسته اند.
كاتب جادهء يكطرفهء تأريخ نگارى را دو طرفه ساخت، به اين شرح كه در گذشته مورخ كشور ما بيشتر به مورخين غربى رجوع مى برده اما اگر يكى از اين مورخين براى دريافت اوضاع و احوال زمان عبدالرحمن خان و حبيب اله خان از حضور با صولت كاتب اغفال كند، كار ش مكمل نخواهد بود. همينطور هيچ كار مورخ غربى مكمل نيست كه اگر در نگارش تأريخ نزديك، سهم كاتب را نا ديده بنگرد.

غلام حسین شهزاده از شرکت (نوراقبال غزنوی)

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 234 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42

علي عليه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به كوفه در صدد حمله به شام بر آمد و حكام ايالات نيز در اجراي فرمان آنحضرت تا حد امكان به بسيج پرداخته و گروههاي تجهيز شده را بخدمت وي اعزام داشتند. تا اواخر شعبان سال چهلم هجري نيروهاي اعزامي از اطراف وارد كوفه شده و به اردوگاه نخيله پيوستند، علي عليه السلام گروههاي فراهم شده را سازمان رزمي داد و با كوشش شبانه روزي خود در مورد تأمين و تهيه كسري ساز و برگ آنان اقدامات لازم را بعمل آورد، فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاويه و مخصوصا از نيرنگهاي عمرو عاص دل پر كينه داشتند در اين كار مهم حضرتش را ياري نمودند و بالاخره در نيمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجري علي عليه السلام پس از ايراد يك خطابه غراء تمام سپاهيان خود را بهيجان آورده و آنها را براي حركت بسوي شام آماده نمود، ولي در اين هنگام سه تن از فراريان خوارج باسامي عبد الرحمن بن ملجم و برك بن عبد الله و عمرو بن بكر در يكي از شبها گرد هم آمده و از گذشته مسلمين صحبت ميكردند، در ضمن گفتگو باين نتيجه رسيدند كه باعث اين همه خونريزي و برادر كشي، معاويه و عمرو عاص و علي عليه السلام مي باشند و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمين بكلي آسوده شده و تكليف خود را معين مي ‏كنند. اين سه نفر با هم پيمان بستند و آنرا بسوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنها داوطلب كشتن يكي از اين سه نفر باشد. عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل علي عليه السلام شد، عمرو بن بكر عهده ‏دار كشتن عمرو عاص گرديد، برك بن عبد الله نيز قتل معاويه را بگردن گرفت و هر يك شمشير خود را با سم مهلك زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد. نقشه اين قرار داد بطور محرمانه و سرّي در مكه كشيده شد و براي اينكه هر سه نفر در يك موقع مقصود خود را انجام دهند، شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بيدار مي ماندند براي اين منظور انتخاب كردند و هر يك از آنها براي انجام مأموريت خود بسوي مقصد روانه گرديد، عمرو بن بكر براي كشتن عمرو عاص بمصر رفت و برك بن عبد الله جهت قتل معاويه رهسپار شام شد. ابن ملجم نيز راه كوفه را پيش گرفت. برك بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در ليله نوزدهم در صف يكم نماز ايستاد و چون معاويه سر بر سجده نهاد برك شمشير خود را فرود آورد ولي در اثر دستپاچگي شمشير او بجاي فرق معاويه بر ران وي اصابت نمود. معاويه زخم شديد برداشت و فوراً به خانه خود منتقل و بستري گرديد و ضارب را نيز پيش او حاضر ساختند، معاويه گفت تو چه جرأتي داشتي كه چنين كاري كردي؟ برك گفت امير مرا معاف دارد تا مژده دهم. معاويه گفت مقصودت چيست؟ برك گفت همين الان علي را هم كشتند: معاويه او را تا تحقيق اين خبر زنداني نمود و چون صحت آن معلوم گرديد او را رها نمود و به روايت بعضي (مانند شيخ مفيد) همان وقت دستور داد او را گردن زدند. عمرو بن بكر نيز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف يكم بنماز ايستاد. اتفاقاً در آنشب عمرو عاص را تب شديدي رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پيشنهاد پسرش قاضي شهر را براي اداي نماز جماعت به مسجد فرستاده بود! پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضي سر بسجده داشت عمرو بن بكر با يك ضربت شمشير او را از پا در آورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نيمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصريان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وي را به عذابهاي هولناك عمرو عاص تهديدش ميكردند. عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟ شمشيري كه من بر او زده‏ام اگر وي از آهن هم باشد زنده نمي‏ماند مردم گفتند آنكس كه تو او را كشتي قاضي شهر است نه عمرو عاص!! بيچاره عمرو آنوقت فهميد كه اشتباها قاضي بيگناه را بجاي عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت به مرگ قاضي و عدم اجراي مقصود خود شروع به گريه نمود و چون عمرو عاص علت گريه را پرسيد عمرو گفت من به جان خود بيمناك نيستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضي و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاي خود مأموريتم را انجام دهم!عمرو عاص جريان امر را از او پرسيد عمرو بن بكر مأموريت سري خود و رفقايش را براي او شرح داد آنگاه به دستور عمرو عاص گردن او هم با شمشير قطع گرديد بدين ترتيب مأمورين قتل عمرو عاص و معاويه چنانكه بايد و شايد نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نيز كشته شدند. اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:اين مرد نيز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بكوفه رسيد و بدون اينكه از تصميم خود كسي را آگاه گرداند در منزل يكي از آشنايان خود مسكن گزيد و منتظر رسيدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد،روزي به ديدن يكي از دوستان خود رفت و در آنجا زن زيباروئي به نام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست علي عليه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولين برخورد دل از كف داد و فريفته زيبائي او گرديد و از وي تقاضاي زناشوئي نمود

قطام گفت براي مهريه من چه خواهي كرد؟گفت هر چه تو بخواهي! قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و يك كنيز و يك غلام و كشتن علي بن ابيطالب است:. ابن ملجم كه خود براي كشتن آنحضرت از مكه بكوفه آمده و نمي خواست كسي از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمايش كند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و كنيز خواستي برايت فراهم ميكنم اما كشتن علي بن ابيطالب را من چگونه ميتوانم انجام دهم؟ قطام گفت البته در حال عادي كسي نمي تواند باو دست يابد بايد او را غافل گير كني و غفلة بقتل رساني تا درد دل مرا شفا بخشي و از وصالم كامياب شوي و چنانچه در انجام اينكار كشته گردي پاداش آخرتت بهتر از دنيا خواهد بود!!ابن ملجم كه ديد قطام نيز از خوارج بوده و هم عقيده اوست گفت به خدا سوگند من به كوفه نيامده‏ام مگر براي همين كار!قطام گفت من نيز در انجام اين كار ترا ياري‏ميكنم و تني چند بكمك تو ميگمارم بدين جهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از يك قبيله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جريان امر گذاشت و از وي خواست كه در اين مورد بابن ملجم كمك نمايد وردان نيز (به جهت بغضي كه با علي عليه السلام داشت) تقاضاي او را پذيرفت. خود ابن ملجم نيز مردي از قبيله اشجع را بنام شبيب كه با خوارج همعقيده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قيس يعني همان منافقي را كه در صفين علي عليه السلام را در آستانه پيروزي مجبور بمتاركه جنگ نمود از انديشه خود آگاه ساختند اشعث نيز به آنها قول داد كه در موعد مقرره او نيز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانيد،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد و ابن ملجم و يارانش به مسجد آمده و منتظر ورود علي عليه السلام شدند. مقارن ورود ابن ملجم به كوفه علي عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر مي داد حتي در يكي از روزهاي ماه رمضان كه بالاي منبر بود دست به محاسن شريفش كشيد و فرمود شقي‏ترين مردم اين مويها را با خون سر من رنگين خواهد نمود و به همين جهت روزهاي آخر عمر خود را هر شب در منزل يكي از فرزندان خويش مهمان مي شد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود. موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود،گاهي به آسمان نگاه مي كرد و حركات ستارگان را در نظر مي گرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر مي شد تشويش و ناراحتي آن حضرت بيشتر مي گشت بطوريكه ام كلثوم پرسيد:پدر جان چرا امشب اين قدر ناراحتي؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه‏هاي كارزار گذرانيده و با پهلوانان و شجاعان نامي مبارزه‏ها كرده‏ام،چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوي عرب را به خاك و خون افكنده‏ام ترسي از چنين اتفاقات ندارم ولي امشب احساس ميكنم كه لقاي حق فرا رسيده است. بالاخره آند شب تاريك و هولناك بپايان رسيد و علي عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابي كه هر شب در آن خانه در آشيانه خود مي خفتند پيش پاي امام جستند و در حال بال افشاني بانگ همي دادند و گويا ميخواستند از رفتن وي جلوگيري كنند! علي عليه السلام فرمود اين مرغ‏ها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد!ام كلثوم از گفتار آن حضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروي.علي عليه السلام فرمود اگر بلاي زميني باشد من به تنهائي بر دفع آن قادرم و اگر قضاي آسماني باشد كه بايد جاري شود. علي عليه السلام رو به سوي مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ايستاد و چون به سجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشير زهر آلود در حاليكه فرياد مي زد لله الحكم لا لك يا علي ضربتي به سر مبارك آن حضرت فرود آورد (2) و شمشير او بر محلي كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پيشاني شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا گريختند. خون از سر مبارك علي عليه السلام جاري شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آنحال فرمود :

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 239 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42

هرچند انتقادات زیاد بخاطر عدم آمادگی های کافی برای معرفی غزنی به عنوان مرکز ثقافت اسلامی موجود اند، اما وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان می گوید که تمامی پروژه های ساختمانی این ولایت تا سال 2013 تکمیل می شود.

غلام نبی فراهی معین این وزارت به روز پنجشنبه در حاشیه سیمینار علمی که بخاطر اهمیت شهر غزنی در کابل برگزار شده بود، گفت که 90 درصد کار بازسازی پروژه ها در این ولایت به پایهء اکمال رسیده است.

آقای فراهی در ادامه گفت:
« مطابق به خواست و انتظار که ما داریم کار مشکل است که همه کار های همزمان پیش برود، اما اگر خواست خدا باشد تا افتتاح مراسم رسمی که در اکتوبر 2013 صورت خواهد گرفت، به یاری خداوند تمام پروژه های که روی دست گرفته شده بود، آن پروژه ها در همه بخش ها عملی خواهد شد. یعنی کار تمامی پروژه های ما 90 درصد پیش رفته است. »

این سیمینار علمی از سوی بنیاد فرهنگی غلام جیلانی جلالی برای یک روز برگزار شده بود. اشتراک کنندگان این سیمنیار قطعنامه پنج مادهء را به نشر رساندند و در آن یک سلسله پیشنهادات به حکومت افغانستان مطرح کرده اند.

در این قطعنامه از وزارت اطلاعات و فرهنگ خواسته شده تا تمام آثار نوشته شده در خصوص غزنی را جمع آوری و بچاپ برساند.

و همچنان در این قطعنامه از یونسکو خواسته شده است تا تمام آثار فرهنگی دزدی شده غزنی را دریافت و دوباره آن را به این ولایت انتقال بدهند.

در عین حال اشتراک کنندگان این سیمینار در مورد اهمیت غزنی از لحاظ فرهنگی بحث کردند و مقالات را در مورد غزنی به خوانش گرفتند.

این سیمینار در حالی راه اندازی شد، که قرار است در اکتوبر 2013 شهر غزنی از سوی یونسکو به عنوان مرکز ثقافت اسلامی اعلام شود.

علی احمد جلالی وزیر اسبق وزارت امور داخله و یکی از شخصیت های فرهنگی که در این سیمینار صحبت می کرد در مورد اهمیت این ولایت چنین گفت:

« در آسمان این خطه تاریخی بسیار ستاره های فرهنگی درخشیده اند. نظام فرهنگی و اجتماعی دوره غزنویان نمایانگر نظام غنی شده ثقافت بود. این شعرا و دانشمندان که در غزنی جمع شده بودند، آثار ایشان در قوت ادب زبان رول یی بسا مهمی را ایفا کرده است. »

ولایت غزنی در سال 2007 میلادی از سوی یونسکو به عنوان مرکز ثقافت اسلامی برگزیده شد. و انتظار می رود که در سال 2013 رسماً این ولایت به این نام مسمی گردد.

از آن زمان تا حال 5 سال سپری شده اما مردم ولایت غزنی و آگاهان امور فرهنگی می گویند، که در این ولایت آنچنان که توقع می رفت، کار بازسازی صورت نه گرفته است.

به گفته آنان نبود محل مناسب برای برگزاری محفل رسمی مرکز ثقافت اسلامی و مشکلات امنیتی از موارد اند که ممکن این ولایت را برای اکتوبر 2013 آماده نسازد.
غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 285 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42

شماری از متخصصان تلاش‌های حکومت افغانستان برای کاهش مرگ کودکان را ناکافی دانسته و گفته که فساد از موثریت این تلاشها کاسته است.

شرکت کنندگان کنفرانس دو روزه‌ای که از سوی انسیتوی فرانسه برای کودکان و دانشگاه آغاخان کراچی، در کابل برگزار شده، بر شدت بخشیدن تلاش‌های دولت افغانستان در این زمینه تاکید کرده‌اند.

صابره کمال، از شرکت کنندگان این کنفرانس گفت: "وضعیت صحت (بهداشت) اطفال در افغانستان در کل و مخصوصا در مناطق روستایی رضایت بخش نیست."

او افزود: "اولین مشکل فساد اداری است. وقتی که وسایل برای بیمارستان‌ها خریده می‌شود، وسایل درست خریده نمی‌شود یا قراردادهایی که در این مورد بسته می‌شود، به درستی عملی نمی‌شود. دومین مشکل نبود کارمندان مناسب است."

اما مقام‌های وزارت صحت افغانستان می‌گویند که دستاورد دولت در ده سال اخیر در زمینه کاهش مرگ و میر کودکان و نوزادان قابل توجه است.

براساس آمار رسمی، در حال حاضر از هر صدهزار نوزاد ۹۷ تن پیش از رسیدن به پنج سالگی می‌میرند، در حالی که ده سال پیش این آمار به بیش از ۲۵۰ کودک می‌رسید.

ثریا دلیل، وزیر بهداشت افغانستان، در این کنفرانس گفت که توسعه خدمات بهداشتی، افزایش شمار مراکز درمانی، دسترسی کودکان به واکسن‌های مختلف، از مهم‌ترین عوامل کاهش مرگ و میر کودکان است.

خانم دلیل افزود که با وجود موفقیت‌هایی که در زمینه عرضه خدمات بهداشتی برای کودکان به دست آمده، هنوز هم بیماری‌های زیادی است که زندگی کودکان را در افغانستان تهدید می‌کند.

این دومین کنفرانس بین‌المللی در باره بهداشت کودکان است که با شرکت بیش از سیصد متخصص داخلی و خارجی در افغانستان برگزار شده است

خانم دلیل گفت: "دلایل مرگ کودکان مانند دیگر کشورهای کمتر توسعه یافته، بیماری‌هایی مانند سینه‌بغل (سینه‌پهلو)، اسهال، بیماری‌های دوره نوزادی به شمول تولد پیش از وقت، سرخکان (سرخک) و ملاریا است."

وزیر صحت افزود: "مهمتر از همه، سوء تغذیه به عنوان زمینه‌ساز و عامل تشدیدکننده ابتلا به بیماری‌ها و مرگ و میر کودکان اثرگذار است."

متخصصان شرکت کننده این کنفرانس کمبود پزشکان متخصص بیماری‌های کودکان و نبود دارو در مناطق روستایی و دوردست در افغانستان را هم از عوامل مهم افزایش مرگ و میر کودکان عنوان کردند.

به گفته آنها، سطح پایین آگاهی خانواده‌ها از مسایل بهداشتی و به ویژه واکسن‌ها در این مناطق هم در این مورد موثر است.

این دومین کنفرانس بین‌المللی در باره بهداشت کودکان است که با شرکت بیش از سیصد متخصص داخلی و خارجی در افغانستان برگزار شده است.

این متخصصان از کشورهای پاکستان، فرانسه، اسپانیا، آلمان و افغانستان هستند.غلام حسین شهزاده در این کنفرانس اشتراک کرده بود دراین باره گزارش را از غلام حسین شهزاده در روزهای دیگر معلومات خواهیم گرفت :

کنفرانس مشابه قبلی با شرکت ۲۵۰ متخصص از افغانستان، پاکستان، تاجیکستان، آمریکا، کانادا، فرانسه، انگلستان، اسپانیا، آلمان و سوئیس در فبروری سال گذشته برگزار شد.

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 239 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42

باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا، دیدارهای تاریخی خود در برمه را آغاز کرده است. او اولین رئیس‌جمهور آمریکاست که در دوران ریاست جمهوری خود به برمه سفر می کند.

او در سفر حدودا شش ساعته خود به برمه با تین شین، رئیس جمهور، و همچنین آنگ سان سوچی، از رهبران مخالفان دولت دیدار کرده و همچنین در دانشگاه رانگون به سخنرانی پرداخته است.

دانشگاه رانگون کانون اعتراضات دموکراسی‌خواهانه‌ای در سال ١٩٨٨ بود که دولت نظامی برمه با خشونت آنها را سرکوب کرد.

آقای اوباما خطاب به دانشجویان گفت که آمریکا می‌تواند به بازسازی اقتصادی برمه یاری دهد و در مسیر پیشرفت آن همراهش باشد.

او گفت: "البته این مسیر تازه آغاز شده و راه درازی در پیش است. اصلاحاتی که از بالا آغاز شده باید خواسته‌های شهروندان کف اجتماع را برآورده کند. شراره‌های پیشرفتی که دیده‌ایم نباید فرو بنشینند."

رئیس جمهور ایالات متحده همچنین با اشاره به خشونت‌های فرقه‌ای میان بوداییان و مسلمانان برمه، از دو طرف خواسته که به خشونت‌ها پایان دهند.

این خشونت‌ها نزدیک به صد هزار قربانی بر جای گذاشته که اغلب آنان مسلمانان روهینگیا هستند.

غلام حسین شهزاده (غزنوی)...
ما را در سایت غلام حسین شهزاده (غزنوی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غلام حسین (شهزاده ) ghulamhossin بازدید : 291 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت: 9:42